Desire knows no bounds |
Sunday, August 18, 2002
از وبلاگ خورشيد خانوم :
می گه اسکارلت اوهارا !!! می گم باشه اشلی هزارتا . آخه پس رت باتلرش کو ؟! ● اگه دلت می خواد دلش هری بريزه پايين و داغ بشه ، وقتی که حواسش نيست ماشينو يهو بزن کنار خيابون و ببوسش . اگه می خوای هر چی که يادش رفته يادش بياد ، يهويی دستاشو بگير و با دست چپت دنده رو عوض کن . اگه دلت می خواد از پيشت نره و بمونه باهات تو خيابونا دستاشو يه جوری نوازش کن که دلش بخواد همونجا با هات عشق بازی کنه . اگه دلت می خواد آروم بشه و همه چی از يادش بره بهش بگو سرشو بذاره رو پاهاتو براش Loreena McKennitt بذار و آروم آروم نازش کن . اگه دلت می خواد خواب از سرش بپره ورش دار ببرش کافی شاپ گاسپاريان تو خيابون قائم مقام و براش يه سيگار روشن کن . اما اگه دلت می خواد همه اون حال و هواها رو داشته باشه يهو ور نداری اين وسط آهنگ نسترن رو بذاری که هی بگه " تو دلت جای ديگه است نمی دونی به خدا " و اونم يه دفعه امر بهش مشتبه شه که آره دلش جای ديگه است و هزارتا فکر و خيال و دلتنگی بياد تو کله شو اصلا ديگه کاری نداشته باشه که اين آهنگ نسترن چه آهنگ مزخرفيه ! از وبلاگ غزل : ديدی عاقبت قصه تمام شد . سالها فکر می کرديم مگر امکان دارد اين قصه به انتها برسد ؟! ساده بود چشمهايت که حديث رفتن زمزمه می کرد من می ماندم و يک کوله بار پر از سلامهای نگفته .... با اين همه دلم نيامد با يک نقطه قصه را به پايان برسانم . پس ، دو نقطه ديگر هم کنارش گذاشتم ، اشکهايم را پاک کردم و برخاستم . يه تعبير قشنگ از نجات سرباز رايان . و بالاخره بازم اين بچه استعدادش شکوفا شد . |
Comments:
Post a Comment
|