Desire knows no bounds |
Thursday, August 29, 2002
خوب تا حالا نرفته بودم اين کافی شاپه تو قائم مقام ، واسه همين باز اسمش نصفه يادمه ، سلين بود ؟ ... گفت اسمشو دوست داره ... ولی منکه نکتهء خاصی تو اسمش نديدم ! ... رد پای افکاری تو حرفاشه که برام جالبه ، چيزايی که اين روزا شايد يه جورايی ازشون دورم ... اون بازی هم باعث شده که راحت تر باشم ، تو بازی مرز شوخی و جدی کمرنگه و اين دست آدمو باز می ذاره برای حرف زدن ... هر چند که حرفا هنوز جاری نيستن اما حسی که توشونه ، ناخودآگاه نظرمو جلب می کنه ... حالا بماند که اين وسط چقدر اقتدار آقايون ايرانی به خطر ميفته يا چقدر از ترفند های خانوما رو می شه ، اما به هر حال بازی غريبيه !
|
Comments:
Post a Comment
|