Desire knows no bounds |
Wednesday, August 28, 2002
گرومب ... گرومب ... گرومب
ديروز قلبم اين جوری صدا می داد . از ظهر تا شب . هی مونده بودم چشه ! ... تا اينکه باز گير اون جعبهء جادويی افتادم . خيلی تصادفی . " م " پشت خط بود . سلام و کلی احوال پرسی که کجايين بابا ... و پرسيد : از " خرس مهربون " چه خبر ؟! ... دلم هُری ريخت پايين . يعنی چی شده بودی که سراغتو داره از من می گيره ! ... و يه هو برای اولين بار در طول اين چند سال رابطه مون ، متوجه يه نکته شدم . اينکه تو همهء اين سال ها ، من هميشه از بودنت مطمئن بوده م ، حتی حالا که خودم نيستم . هميشه خيالم راحت بوده که تهرانی هست و ميردامادی و پايتختی و شرکتی و شماره هايی که بالاخره من رو به تو می رسونن . هيچوقت تا حالا به ذهنم هم خطور نکرده بود که يه روز ممکنه توی هيچکدوم ازين جاها پيدات نکنم ! و اگه واقعا يه روز اين اتفاق بيفته ، چی می شه ؟ اينکه بدونم هستی ، ولی ندونم کجا ... حتی فکرش هم آزار دهنده ست ... فکر کنم قلبم يخ بزنه ... هميشه به من می گفتی : تو مثه يه ماهی می مونی ، درست همون وقتی که آدم فکر می کنه به دستت آورده ، از دستش ليز می خوری و ميری ... حالا که فکرشو می کنم می بينم تو برای من يه درخت بودی . يه درخت تنومند و ريشه دار که هميشه مطمئن بودم سر جاش هست و هيچ دستی نمی تونه جا به جاش کنه ، يا از ريشه درش بياره . يه درخت که هر وقت بخوام می تونم برم زير سايه ش آروم شم ، يا بهش تکيه بدم و خستگی در کنم ، يا از شاخه هاش آويزون شم و احساس سبکی و نشاط کنم ... اما نبودنت ... هوووم ... ديشب " م " هم از من گله داشت ، ببين آش چقدر شور بوده که صدای اون بچه هم در اومده . گفت يه بسيج عمومی اعلام کرده تا تو رو از اين ريخت و قيافه در بيارن . طفلکی نمی دونه که اشکال از سيستم عامله و تو آدم نمی شی . تازه چيزای جالبی هم در مورد من بهم گفت که کلی خنديدم . جالبه ! تو حتی حاضر نشدی واقعيتو بهشون بگی ! ولی دوستای خوبين ، و خيلی دوسِت دارن . حالا هم نگرانتن و نمی دونن چيکار کنن . و اومدن سراغ من . شده حکايت وحدت ِ درد و درمان ! |
Comments:
Post a Comment
|