Desire knows no bounds |
Tuesday, September 3, 2002
کشف های امروز من : المادريس و لرمه
از وبلاگ المادريس : ● برشي كووتاه از آينده .. شب .. سكووت .. خلوت .. فضايي معطر از عشق .. رنگين .. دستاني كوچك و عاشق كه سيني چاي با قنداني پر از گل ياس را به سمت تو مي آورد .. برش هاي نازك ليمو كنار فنجان .. دستاني عاشق تر كه با شنيدن صداي عشق از نوشتن باز مي ماند .. سيني چاي را مي گيرد، روي ميز مي گذارد و صندلي را براي معشوووق پيش مي كشد .. دستها در يكديگر گره مي خورند .. عطر عشق در فضا مي پيچد .. نگاه ها در هم خيره مي ماند .. آه كه چه راه سختي براي رسيدن به اين خلوت ناب طي كرده ايم .. تن ها در طلب يكديگر بر مي آيند .. تضاد اين دو جسم چه تماشايي است .. لطيف .. سخت .. دستان عاشق گره ي موها را مي گشايد .. موها بر شانه و لابلاي انگشتان فرو مي ريزد .. پلكها پرده بر نگاه مي كشند .. لبها در جستجووي يكديگرند .. نفس داغ و عميق بر پوست .. نفس ها تندتر بر مي آيند .. صداي نفس ها سكووت شب را مي شكند .. صداي يكي شدن نيز .. چاي سرد مي شود .. ... ● دلم مي خواد باهات تانگو برقصم... دلم مي خواد گرماي نفستو رووي گردنم حس كنم.. دلم مي خواد دستات دور كمرم باشه دلم ميخواد نگات به نگام باشه دلم مي خواد هيچ كس رو نبينم .. هيچ چيزو نشنوم .. فقط تو.. فقط تو.. |
Comments:
Post a Comment
|