Desire knows no bounds |
Wednesday, September 4, 2002
از اونجايی که از بابت تحويل دادن پروژه م کلی ذوق زده هستم و هنوز به دقيقهء نود نزديک نشدم برای امتحان ، امروز برای چندمين بار بابا لنگ دراز رو خوندم . چقدر جودی و نامه هاشو دوست دارم . عاشق لحن نوشتنش هستم . و عاشق کارتونش ، به خصوص قسمت آخر ، اونجايی که توی جشن قارغ التحصيليش ، بعد از کلی کشمکش درونی بالاخره به همه می گه که يه بچهء پرورشگاهی بوده . اون صحنه و حرفهای جودی در اون مراسم ، يکی از قشنگ ترين لحظات اون کارتون بود . کاش ضبطش کرده بودم .
|
Comments:
Post a Comment
|