Desire knows no bounds |
Tuesday, October 1, 2002
شايد گناه از ما بود ...
وبلاگ نويسی برای من يه رسالت فرهنگی نبوده ... صرفا مرور گوشه ای از دنيای ذهنيم بوده و بس ... نويسنده هم نبوده م و نويسندگی هم نمی دونم ... اينجا برای من يه گوشهء خلوته که گاهی بر میگردم ، خودمو توش می بينم و يه وقتايی هم يه ارزيابی کوچيک می کنم ... همين و بس ... يه دفتر که رد پای چند ماه از زندگيم توشه ... باهاش احساس راحتی می کنم ... پر از روزمرگی هامه ... قبلا ها تنها وسيلهء ارتباط اين دنيای وبلاگی ، ای ميل بود ، بعد کم کم رسيد به چت ، و حالا هم نظرخواهی . اين ارتباط ها گاهی اوقات باعث ميشه که آدم بتونه خودش رو درست تر ببينه . يا از زاويه های جديدی به مسائلش نگاه کنه . اما هميشه يادم بوده که اين ها صرفا نظرات اشخاص مختلف هستن که از جهات متفاوتی به من و حرفام نگاه می کنن . اون ها آزادن که نظراتشون رو بگن و منهم آزادم که بپذيرم يا نپذيرم. اما اهل بيانيه و جنگ و جدل و بحث قلمی هم نيستم . بارها و بارها شده مطلبی رو از کتابی يا فيلمی يا وبلاگ ديگه ای نقل قول کردم . نمی دونم معيار و ملاک ديگران در نقل قول از ساير وبلاگها چيه ، اما برای من ، صرفا حس مشترکيه که از خوندن اون نوشته بهم دست داده . مثلا در مورد خورشيد خانوم ، ممکنه در حال حاضر جنبه های مشترک خيلی کمی با هم داشته باشيم ، اما بارها شده که نوشته هاش ، من رو ياد اون وقتای خودم انداخته . انگار که من ِ چند سال قبلم ، اين رو نوشته باشه . يا اين که منهم مثلا سه سال پيش ، دقيقا همين حس رو داشتم . اين احساس مشترک توی يک نوشته باعث می شه اون رو بذارم توی وبلاگم ، گاهی وقتا انگار که خودم گفته باشم . و خوب طبيعتا يک حس مشترک ، نه قابل نقده ، نه قابل دفاع . حسيه که پيشترها بوده ، و با تلنگری ، پررنگ شده ؛ به همين سادگی . و اما دفتر سپيد هم برای قديمی تر ها ، نامی آشناست . برای من ، بسياری از نوشته هاش تاثيرگذار بود و يکی از نوشته هاش ، نقطهء عطف . رد پاش کم و بيش از همون اوايل در وبلاگم بود . نمی دونم چی شد که بی خبر رفت و ننوشت . هنوز هم نمی دونم . اما همين که دوباره می نويسه ، باز هم شايد نقطه عطفی باشه . خلاصه اينکه می شه همه چی رو راحت تر از سخت گرفت . راحت گرفتن ، گاهی وقتا سخته ؛ اما نتيجه ش لذت بخشه . |
Comments:
Post a Comment
|