Desire knows no bounds |
Wednesday, October 2, 2002
ايمان داری که نمی آيد ،
اما منتظری . منتظر يک معجزه ، که هرگز اتفاق نمی افتد . با اين حال نا اميد نمی شوی و نگاه سرگردانت را همچنان روی اشياء سُر می دهی . گرمای آغوشش برايت تنها يک روياست ، و نه حتی يک خاطره وسوسهء لبان تشنه اش تنها يک طرح بکر و دست نخورده است ، در پس کوچه های ذهنت و دستان جويا و نوازشگرش ، تصويری ست که هرگز اتفاق نيفتاده . برای شادی های کوچک زندگيت ، چه خلاقانه کلاف روياهايت را در هم می تنی ، و چه نرم و سبک ، خود را به موج روان عشقی نا متعارف می سپاری . درخت باش ، و ريشه هايت را در اعماق روياها محکم کن . حتما بهاری خواهد آمد ، که سبز کند روياهايت را . دير يا زود ، بهار ِ تو نيز از راه خواهد رسيد مومن باش به بهار مومن باش . ... |
Comments:
Post a Comment
|