Desire knows no bounds |
Friday, October 25, 2002
باز دارم شبا فيلم می بينم ... مدت ها بود که نمی رسيدم فيلم ببينم ، اما اخيرا طلسم شکسته انگار .
تعطيلات در رُم ... آدری هپبورن و گريگوری پک ... بعد از سال ها ، دوباره ديدمش ... مثل قبلا ها خيلی دوسش داشتم ... و هنوزم يکی از محبوب ترين فيلم های منه . رام کردن زن سرکش ... اليزابت تيلور و ريچارد برتون ... اين يکی رو بچه بودم که ديدم و چيز زيادی ازش يادم نبود ... ديدن اين فيلمای قديمی رو خيلی دوست دارم ... البته از اون فيلمهايی بود که مطمئنم اگه با چند نفر دوست و آشنا می ديدم ، کلی سوژه پيدا می کردن و دچار تداعی معانی می شدن ! و اما فيلمی که نديده بودم و فقط مدت ها بود که تعريفش رو شنيده بودم : shawshank redemption ... با بازی تيم رابينز و مورگان فريمن ... يه فيلم عالی ... خيلی دوسش داشتم ، زياد ِ زياد ... پر از لحظه های کوچيک ناب ... از اون فيلمايی بود که اولش رو مبل به حالت خوابيده نگاه می کنی ... بعد هی کم کم بلند می شی و ديگه چهار زانو می شينی تا آخر فيلم ... با يه عالمه لبخند ، از اون لبخند های جوليا رابرتزی ... با قطره هايی که هر از گاهی تو چشمات جمع ميشه ... و حس خوبی که قلبت رو فشرده می کنه ... حسی پر از انسان بودن ... خالص بودن ... خيلی خوب بود ... يه عالمه . |
بچه بودم گریگوری پک به نظرم خوش ترین مرد می رسید
رام کردن زن سرکش رو یه بار دیدم و دوستش نداشتم. اصن لیزی تیلور هیچ وقت به دلم نشست