Desire knows no bounds |
Monday, December 9, 2002
کاش اين سرگيجه يه خورده بس می کرد ...... کاش حس اون سايه با حس سرگيجه قاطی نمی شد ... کاش اونهمه بی قراری تو چشمهام نبود ... کاش زمان کمی بيشتر کش ميومد...... کاش صورتی کمی بيشتر به عاقبت حماقتی که داره می کنه فکر می کرد ... کاش با حرفم دلش رو خالی نمی کردم ... کاش لااقل حرفمو جدی می گرفت ...... کاش تو سان سيتی عقربه ها اونقدر مسابقه نمی دادن ... کاش تيله ها می دونستن چقدر زياد دوسشون دارم ، بودنشون چقدر حالمو خوب می کنه ... کاش اينهمه لحظه های خوب اينقدر زود تموم نمی شد ...... کاش اينهمه دلم تنگ نمی شد ... کاش نمی ترسيدم پنجره رو باز کنم تا بوی بارون بپيچه توی اتاق ... کاش بارون منو ياد هيچی نمی نداخت ... کاش می تونستم بيام اينورتر ، کمی اينورتر ... کاش سرگيجه بس کنه .
|
Comments:
Post a Comment
|