Desire knows no bounds |
Wednesday, February 26, 2003
در راستای يک روز فرهنگی - بارانی
فيلم مستند روزگار ما --- ساختهء رخشان بنی اعتماد . در قسمت اول ، فيلم شور و شوق جوون ها رو نشون می ده برای دور دوم انتخابات . اشتياقی که اين بار کمی به بيهودگی نزديکه . در قسمت دوم با چند نفر از خانومايی که نامزد رياست جمهوری شدن آشنا می شيم . ( توصيه می کنم به خاطر اين بخش هم که شده ، اين فيلم رو با آقايون تماشا نکنيد . راستش يه خورده ضايع ست ! ) از دو بخش اول که بگذريم ، می رسيم به قسمت سوم فيلم که در مورد زندگی خصوصی يکی از همين خانوماست . آزاده بيات ، بيست و پنج ساله ، که با دختر هشت ساله و مادر نابيناش در يکی از محله های جنوبی شهر زندگی می کنه . فيلم چند روز از زندگيشو به تصوير می کشه . همون مشکلات هميشگی ، مشکل مسکن ، کار ، حقوق نامناسب ، تبعيضی که برای يک زن مجرد بدون شوهر قائل می شن و ... . اما نکتهء جالب ، فيزيک صورت و چشمهای آرزو بود . چشمهايی که با اونهمه سختی ، لحظه ای از آرزو خالی نمی شن . اميدی به شدت خوش بينانه توشون موج می زنه . چهره ای که حتی در بدترين شرايط ، از زندگی لبريزه . و اين هميشه برای من قابل تحسين بوده . دوستی می گفت : از ديدن همچين فيلم هايی - که با دو ساعت تماشای سختی های زندگی آدما ، بيای بيرون و بگی فيلم قشنگی بود - خوشم نمياد . آزارم می ده . اما برای من هميشه يه جور تلنگر بوده ، حالا هرچند کوتاه مدت . اينکه صحنه هايی رو ببينی که فکر می کنی فقط مال قصه هان . اينکه کمی به خودت بيای و بفهمی چقدر نفست از جای گرم در مياد . باز به قول همون دوست : اگه غم يه لقمه نون رو داشتيد ، اينهمه مشکلات رنگ و وارنگ و کوچيک و بزرگ فلسفی - فانتزی واسه خودتون درست نمی کرديد ، اينها همه ناشی از بی درديه ! ××××× نمايشگاه آثار پرويز تناولی --- موزه هنرهای معاصر . ...آن حفره ها و محجرها و سوراخ و سنبه هايی که در تن هر يک از اين مجسمه ها ديده می شود، بيننده را به درون آنها می برد و توجه او را نسبت به زوايای فرهنگ درون گرای شرقی با راز و رمز عرفانی و نقش و نگار و مفاهيم پنهانش بر می انگيزد. راستش اين مفاهيم پنهانيش منو کشته بود ! ديدم به کل نسبت به کلمات شاعر ، عشاق و صد البته فرهاد عوض شد ! يه مورد مشترک تو همهء کاراش بود که از اساس آدمو دچار علامت تعجب و علامت سوال غليظ می کرد . اتفاقا خودشم اونجا بود و به شدت دلم می خواست ازش می پرسيدم اين نقطهء مشترک و برداشت مشترک ( ! ) من درسته يا نه ؟! اما از اونجايی که بدجوری رو دندهء خنده و آبروريزی بودم ، نشد برم بپرسم . از اون که بگذريم ، بعضی از هيچ هاش واقعا عالی بود . به خصوص اون هيچ و ميز ، و هيچ زير ميز . بعدشم اينکه اگه من بخوام نقاش بشم ، سبکم مطمئنا اکسپرسيونيسم انتزاعی خواهد بود ! خلاصه که کلی خنديديم . ××××× هر بار دور و بر اين پارک لاله باشيم ، هوا بارونی می شه و خاکستری . به شدت عالی . ××××× جشنواره پويا نمايی --- کانون پرورش فکری . بعضی از کاريکاتور ها و طنزهای توپ سالن بالا حرف نداشت . ولی در کل منکه تفهميدم چی به چی بود ! ××××× خيلی بده که مجبور باشی تو اون هوای بارونی بری بشينی سر يه کلاس خفن . ديگه هم غيبت نداری و تقديرت جز اين نيست . اما به شکل کاملا معجزه آسايی آقای پتی ول به شدت خوش اخلاق و خندون از آب در مياد و تو دل رو می زنی به دريا و اجازهء رسمی می گيری برای دو در کردن کلاس ، اون هم در کمال ناباوری و با لطف کامل اجازه می ده . دمش گرم ! ( قابل توجه نازنين دلسوخته ) ××××× دوباره همون هواهه ، آلبالو خشکهء آلوده ، دوباره همون چهارراه وليعصر کذايی ، گاندی ، پيتزا ، موکای ال کافه ، و يه عالمه حرف گفته و نيمه گفته و ناگفته ... طبق معمول به شدت ديرت شده ، آژانسه هم تا نيم ساعت ديگه ماشين نداره ، تنها تيکهء هميشه خلوت همت و پاسداران هم دارای ترافيک کاملا ثابت و بی حرکته ! نتيجه اينکه شب دو ساعت ديرتر می رسی خونه ، همه منتظر تو هستن که برن ، از همون استراتژی مخصوص تاخيرهای بدموقع استفاده می کنی ، مردم می رن سر کار ، و همه چی به خوبی و خوشی تموم می شه ! ××××× اين استفادهء ضربدری ديگه از کجا افتاد تو مغز من ؟! ××××× آها ، بعد از يه قرن ، يک موجود ناپديد ظهور می کنه و به ياد ايام گذشته يک روم يادبود بنا می کنه ! جای بعضی ها به شدت خاليه ، اما ليست کماکان پُره و طرف طبق روال سابق در حال بی آر بی - تِل ناپديد می شه . ياد اون وقتامون به خير . |
Comments:
Post a Comment
|