Desire knows no bounds |
|
Wednesday, June 11, 2003
هنوز که هنوزه با ای ميل ازم می پرسن : از خرس مهربون چه خبر ؟ چرا ديگه ازش نمی نويسی ؟ الان چه حسی نسبت بهش داری ؟ دلت تنگ نمی شه ؟ پشيمون نشدی ؟ ...
هميشه برام جالب بوده که چی باعث می شه آدمايی که اصلا من رو نمی شناسن ، اينجوری به جزئيات نوشته های يه غريبه توجه داشته باشن و اتفاقات زندگيش رو پيگيری کنن . حضور بعضی اشخاص اونقدر تو زندگی آدم پررنگه که گاهی به کل از برخوردهای فيزيکی مستقل می شه . تو حضور اون شخص رو هر روز و هر شب ، تو لحظه هات حس می کنی ، بی اونکه ببينيش يا خبری ازش داشته باشی . صِرف اين حضور کافيه تا آرامش داشته باشی . به قول شازده کوچولو : " وقتی گلی را دوست داشته باشی که تو کرور کرور ستاره فقط يکی از آن هست ، برای خوشبختی همين کافی ست که نگاهی به آسمان بيندازی ، به آن همه ستاره ، و با خود بگويی : گل من جايی ميان آن ستاره هاست . " هر کدوم از ما در روابطمون دنبال آرامش می گرديم . و آرامشی که اين رابطه در طول اون سال ها و حتی بعدش به من داد ، دقيقا چيزيه از همين جنس . همين که ستاره ای هست و گلی ، که فقط متعلق به توه ، و گذر زمان و بُعد مسافت ، هيچگاه کمرنگش نمی کنه . اين تمام اون چيزيه که من دارم . پرسيده بودی : پشيمون نيستی ؟ راستش رو بخوای نه ، کاری که من کردم درست بود . با تمام دل تنگی هام ، حتی لحظه ای در درست بودنش شک نکردم . گاهی بودن بعضی آدم ها اونقدر برات با ارزش می شه که ممکنه بخوای به هر قيمتی شده حفظشون کنی . اما من روی خودخواهی خودم برای داشتن يه آدم - به قيمت سنگينی که ممکن بود پرداخت کنه - پا گذاشتم . رفتم تا رنج نکشه . سخت بود . خيلی سخت . اما پشيمون نيستم . پرسيده بودی : دل تنگ نمی شی ؟ هووووم ، دل تنگ هم می شم . اما دل تنگيم از جنس اندوه نيست . تنها يه لبخند عميقه شايد . به ياد داری که گفته بودم مومنم . مومن بودن آرومت می کنه . ايمان به اينکه بخشی از اون آدم متعلق به توه که هيچگاه جايگزينی نداره . ايمان به اينکه هر اتفاقی هم که بيفته ، اون بخش تنها متعلق به توه و دست نخورده باقی می مونه . اگر دنبال آرامشی ، خوب بگرد ، يقين پيدا کن ، ايمان بيار ، و وقتی ايمان آوردی ، ديگه ذره ای شک نکن . مومن باقی بمون . و يه چيز ديگه : يادت باشه هيچ وقت نگهبان يک رابطه نباشی . رابطه ای که هميشه ترس ِ از دست دادنش رو داشته باشی ، و بخوای بند ايجاد کنی تا مستحکمش کنی ، هميشه به بندی بنده . اين رابطه هيچوقت آرومت نمی کنه . تو رو به آرامش ته دنيا نمی رسونه . " در آن طلا که محک طلب کند ، شک است . شک ، چيزی به جای نمی گذارد . مِهر ، آن متاعی نيست که بشود آزمود و پس از آن ، ضربه ی يک آزمايش به حقارت آلوده اش نسازد . " * و به ياد بسپار : ايمان ، نياز به آزمون را مطرود می کند . و آخر اينکه از يک رابطه برای خودت يک تکيه گاه مطلق درست نکن . خوبه که درختی باشه تا موقع خستگی هات بهش تکيه بدی و آروم بشی ، اما تکيه دادن ِ مطلق ، يعنی وا دادن . و اين ، پويايی ِ رابطه رو از بين می بره . خوبه درختی باشه که بهش تکيه کنی ، و در عين حال اونی باشی که درخت هم بهت تکيه بده . " چيزی خوف ناک تر از تکيه گاه نيست . ذلت ، رايگان ترين هديه ی هر پناهی ست که می توان جُست . " * خانومی ... اينا رو بيشتر از همه برای تو نوشتم . برای تو که خواستی جوابت رو ميل نکنم ، بذارم تو وبلاگم . سبز باشی دوست من . * نادر ابراهيمی . |
|
Comments:
Post a Comment
|