Desire knows no bounds |
|
Thursday, June 12, 2003
" مقاديری ولگردی وبلاگانه "
خوب ما رو که آب برده ، اينم روش ! وقتی آدم با چند تا خل و چل ( البته بلا نسبت ندا جونم ) بره بيرون که يکی شون از اونور دنيا اومده باشه و يکی شونم از پشت کوه ، اوضاع بهتر از اين نمی شه که چای رو تو درکه بخوری و ناهار رو تو کافه نادری ، اونم به شکلی که حتی کليهء راننده های مسير هم بفهمن با چه جماعتی طرفن ! تازه خودشون کم بودن ، هر چی وبلاگی رو هم که تو راه ديدن سوار کردن ! عوضش بعد از ظهر کلی به يمن حضور آبی خوش گذشت . اون شيرپستهء سورپريز بابارحيم به شيوهء گروه فشاری هم که ديگه جای خود داشت . ********** ورژن جديد شِوِد ( اون سگه بود تو مزرعهء مريم گلی اينا که همش دنبال دمش می گشت ) هم وارد ايران شد . امروز از معدود دفعاتی بود که همه به جای اينکه به ما نگاه کنن ، ميخ اين آقاهه شده بودن ! به هر حال از اونجايی که تيپش کاملا هنری بود ، مجبور شديم دوباره بريم کافه نادری شاتوبريان بخوريم . و از اونجايی که آب کافی شاپ های گاندی قطع شده بود ، بقيهء بحث شيرين افتادن در پوستين خلق* رو در جام جم پيگيری کرديم . حضور يک تيله به تنهايی کافيه تا خواه نا خواه آدم سر از شهر کتاب در بياره ، چه برسه به اينکه جمع چير آپ کنندگان با حضور مستقيم غزل و حضور غير مستقيم رضا تکميل هم بشه ! طفلکی ايمان مجبور شد به خاطر ما بقيه رو هم تحويل بگيره ( ! ) و کلی شرمنده مون کرد مثل هميشه . ********** خلاصه همهء اينا يعنی اينکه اگه بهار و بچه جنوب شهر هم بودن ، می تونستيم يه روم اوريجينال به ياد اونوقتا به صورت زنده برگزار کنيم . جای بعضی ها هم به شدت خالی . پ.ن : راستی مرسی از سوغاتی ها ، هر چند که : اوليش قرار بود يه چيز ديگه باشه ! و بخشی از دوميشم جا مونده ظاهرا ! اما اون قسمت مربوط به جوليا رابرتزش به شدت منحصر به فرده و تنها از يک مغز کمی تا قسمتی *** همچين ايده ای بر مياد . * به سبک تلخون . |
|
Comments:
Post a Comment
|