Desire knows no bounds |
|
Tuesday, June 10, 2003
حس غريبه گی دارم . نمی دونم حسم از غريبيه يا دل تنگی . هر چی که هست ، دل تنگی ِ غريبيه ... اين روزها راز نو و سلانهء عليزاده گوش می دم يا شورعشق افتخاری و کنسرت کامکارها ... حال و هوام يه جورايی عجيبه . نه غمگينم ، نه شاد ... زندگی آروم و بی صدا از اين کنار می گذره و من آروم تر و بی صدا تر گذرش رو نگاه می کنم .
وصال آن لب شيرين به خسروان دادند تو را نصيب همين بس که کوهکن باشی تو اين روزهای بی صدا ، کتاب های کوتاه زيادی خوندم . مدت هاست می ترسم کتاب قطوری رو شروع کنم ، انگار که ترسی نهفته باشه از ناتموم موندن کتاب . وسط اين کتاب ها ، برای چندمين بار شازده کوچولو رو خوندم . اين بار به حکايت روباه که رسيدم ، به نظرم اومد يه جورايی شبيه حکايت ماست ! برام جالب بود که بدونم کجای قصه وايستادم . راستی کجای قصه ام ؟؟ |
|
Comments:
Post a Comment
|