Desire knows no bounds |
Tuesday, July 22, 2003
مدت زيادی بود که از لذت خوندن يه دست نوشته محروم بودم . يکی از بدی های اين دنيای مجازی همينه ، قلم رو از ما گرفت و کی بُرد رو جايگزينش کرد . درسته که کارها آسون تر شد ، بُعد مسافت کم شد ، همه چی سريع تر شد ، اما برای نوشتن يه نامه ، اونم برای يه دوست ، آسونی چه معنی داره ؟ نامه ای که بتونی لرزش قلم رو در دواير کلماتش نگاه کنی ، که جای دست نويسنده ش رو لابه لای سطور حس کنی ، که خط خوردگی هاشو با شيطنت کشف کنی ، حالا هر قدر هم که با دردسر و معطلی پست شده باشه ، يه مزهء ديگه داره . خوندن يه دست نوشته ، کشف کلماتی که پاک شده و هالهء کم رنگی ازشون به جای مونده ، حاشيه نويسی ها و ... ، همه و همه لذتی دارن که با يه متن تايپ شده قابل مقايسه نيست . همهء اينا يعنی اينکه دو تا نامه و دو تا دفتر دست نويس ظرف همين دو روز ، چسبيد اساسی .
***** نمی دونه که دوستش دارم . و نمی گم که دوستش دارم . احمقانه می شينم و نگاه می کنم تا از کنارم بگذره ، می دونم که شايد ، شايد ، شايد يه لحظه برسه که برای گفتن ديگه خيلی دير باشه ، می دونم . اما اون غرور احمقانه هنوزم سر جاشه ، به همون شدت قبل . فقط می تونم آرزو کنم که خوب باشه ، خوب ِ خوب . و هميشه باشه . هميشهء هميشه . |
Comments:
Post a Comment
|