Desire knows no bounds |
Wednesday, August 13, 2003
دارم از کنجکاوی می ميرم که بدونم اگه الان ِ منو می ديدی - منظورم تو موقعيت فعليه - چی می گفتی !
يعنی همون حرفايی رو که اون قدر در موردشون با اطمينان و از موضع قدرت می زدی ، حالا که دقيقا عينشون برای من پيش اومده ، بازم بهشون اعتقاد داشتی ؟ بازم به همون راحتی نظر می دادی ؟ خيلی دلم می خواد بدونم چه راه حلی بهم پيشنهاد می کردی . مطمئنا اين جوری تکليفم يه سره می شد . کاش می شد واسه يه بارم که شده نظر صريحتو در اين مورد به طور خاص بدونم . به طور خاص در مورد خودم . اين شايد تنها چيزی باشه که بتونه از اين وضعيت احمقانهء فعلی نجاتم بده . حيف که هيچ جوری نمی شه . |
Comments:
Post a Comment
|