Desire knows no bounds |
Wednesday, August 6, 2003
:: تنها نيستم . فقط کاری به کار دنيا ندارم .
:: می بينی ؟ زندگی به زور شبيه قصه نمی شه . :: تنها نشسته ام .. و حواسم نيست .. که دنيا با من است . :: اين جا نمی شود به کسی نزديک شد . آدم ها از دور دوست داشتنی ترند . :: اگه دوست داشتن يک آدم غايب بتونه همچين اثری داشته باشه ، دوست داشتن ِ کسی که همراه آدمه بايد خيلی عميق تر باشه . :: اگه دو نفر به قيمت دوستی مجبور بشن تا آخر عمر به هم دروغ بگن ، بهتره تنهايی بشينن و به چيزهايی فکر کنن که دوست دارن . :: روز قدم زدن بی فايده است . آدم همه چيز را می بيند و همه او را می بينند . توی تاريکی ، آدم می تواند خيال کند که چيزی ، جايی ، کسی منتظرش است .اما توی روشنايی اصلا خبری نيست ... معلوم است که خبری نيست . :: وقتی حواس ات نيست ، زيباترينی وقتی حواس ات هست ، فقط زيبايی حالا حواس ات هست ؟ :: دختر : چه سربالايی سختی .. باز خوبه آدم مطمئنه يکی منتظرش هس .. وگرنه به چه عشقی اين سربالايی رو می ره بالا ؟ استاد : وقتی هم مطمئنی کسی منتظرت نيست ، راحت می ری بالا . دختر : پس به نظرت چرا من سخت می رم بالا ؟ استاد : برای اين که مطمئن نيستی ، مرددی . ..... دختر : تو اگه کسی رو دوست داشته باشی اين قدر منتظرش می ذاری ؟ استاد : نه ، يه کاری می کنم که انتظار يادش بره . ..... استاد : فکر نمی کنی آدم ها واسه مخفی کردن احساس شون دليل دارن ؟ دختر : همين دليل شون از هم دورشون می کنه . ..... دختر : اين که آدم خودشو بزنه به اون راه ، صنعت ادبی يه ؟ استاد : نه ، صنعت ادبی نيست . استعداد خداداديه . " فيلم نامه شب های روشن --- سعيد عقيقی " |
Comments:
Post a Comment
|