Desire knows no bounds |
Thursday, August 7, 2003
دوباره ابر سياهه تو راهه . هر دفعه که قراره بياد بايد کلی انرژی ِ الکی مصرف کنم تا همه چی عادی به نظر بياد . مسخره ست که آدم مجبور باشه خودشو قايم کنه تو کمد و به جاش يه عروسک خيمه شب بازی بذاره تو ويترين ! البته اين بار زياد نگران نيستم . يه جورايی پوستم کلفت شده ديگه . می دونم که بايد يه خورده مقاومتم رو ببرم بالا و صدامو بيارم پايين . اگه بخوام منصفانه نگاه کنم ، خدائيش اوضاع اون قدر ها هم که به نظر مياد بد نيست . فقط از اين قايم موشک بازی هاش بدم مياد . کاش می شد راحت تر کنار بيام !
وقتی نمی شه شرايط رو عوض کرد ، بهتره لااقل وضع موجود رو طوری اداره کنی که بشه راحت تر تحملش کرد . حق انتخاب که نباشه ، ديگه خوب و بد ، يا شايد درست و غلط اونقدرها معنا نداره . شرايط هدايتت می کنه به سمت حداکثر استفاده از حد اقل امکانات . و خوب اين وسط ديگه نمی شه چيز ها رو تو چارچوب های طبيعی شون قضاوت کرد . دوباره رسيدم به قضاوت .. هی سعی می کنم ازش فرار کنم و باز از هر طرف که می رم ، گيرش ميفتم . مهم نيست .. فعلا سعی می کنم فکرش رو نکنم . تا بعد چی پيش بياد . |
Comments:
Post a Comment
|