Desire knows no bounds |
|
Friday, February 13, 2004
گيج واره
همه چی از اون روزی شروع شد که باهام حرف زدی . بعد از اون مدت طولانی ، اومدی چيزايی رو گفتی که ديگه خيلی دير بود . ازت پرسيدم چرا اومدی دوباره ؟ گفتی برای اين که شنيدن صدات برام عقده شده بود . دقيقا شبی اومدی که از صبحش تصميم گرفته بودم آدم بشم . که اگه منو دوباره ببينی ، ازت خجالت نکشم . که بتونم مثل قبلنا به درستی همون چيزی که هستم ايمان داشته باشم .. خوب راستش شنيدن اون همه حرف ، از زبون تو ، بعد اون همه وقت ، اونم تو اون شرايط نامتعادلی که داشتم ، کمی سنگين بود . کمی بيشتر از کمی . گيج خوردم .. از همون روز .. و هنوز گيجم . هنوز حالم بده ، و هنوز حرفات تو مغزم چرخ می زنه .. يه گيجی دل چسب ، اما بی سرانجام . می دونی .. از اين که حالم بد باشه ، اونم برای مدت طولانی ، هميشه بدم ميومده .. اما خوب الان راستی راستی بدم .. ده دوازده روزی می شه به گمونم .. اون قدر بد که پای زرد آلوی اسکان و کيک شکلاتی بی بی تو يخچال باشه و من گرسنه ی شام نخورده رغبتی به خوردنشون نداشته باشم ! .. شرمنده ، عمق فاجعه رو دقيق تر از اين نمی تونستم شرح بدم ! ها ، اينو می خواستم بگم .. نمی خوام ناله ی الکی کنم و ننه من غريبم بازی در بيارما ، اما به شدت تنهام .. تو رو که نمی تونم داشته باشم .. بقيه هم تو اين شرايط نمی تونن بهم کمکی بکنن .. می دونی دلم کيو می خواست ؟ خانوم " ا " رو .. فکر می کنم اون از معدود زن هاييه که می شه باهاشون رفيق بود ، يه رفيق قابل اعتماد که حرفاش به دردت بخوره و باری از روی دوشت برداره .. يادمه اولين بار با چه ذوقی بهم معرفيش کردی و گفتی : اين خيلی شبيه توه ، حتما ازش خوشت مياد .. اما .. همه مون يه جاهايی تو بازی اشتباه کرديم ، هم من ، هم تو ، هم اون .. که اگه اشتباه نکرده بوديم ..... هميشه فکر می کنم اون از خيلی جهات شبيه منه .. فقط من تو آسمونام ، اون پاهاش رو زمينه .. و اين همون چيزيه که من الان لازم دارم ، يک دوست قوی و تيز و رک و بی طرف ، که تجربه های منو داشته باشه و بتونه شرايطم رو درک کنه ، و البته مرد هم نباشه ، زن باشه ! .. اما نازنين می گه اون هيچ وقت نمی تونه دوست خوبی برای من باشه ، و من چقدر خرم که حسادت زنانه رو فراموش می کنم و مثل احمق ها به همه اعتماد می کنم ! .. شايد راست بگه ، نمی دونم .. اما ته دلم فکر می کنم دوست خوبی برام می شه .. يعنی می شد ! اما حالا چی دارم ؟ .. هيچی .. تو که اومدی و دوباره هوايی م کردی و هنوز نيستی و نمی دونم می مونی يا می ری .. تو که اين بار بازی رو دست خودت گرفتی و اولين باره می فهمم اين که بازی دست من نباشه ، چقدر سخته .. و اونم از خانوم " ا " که احتمالا من يه کابوسم براش .. و شايد ترجيح می ده سر به تنم نباشه ! خلاصه که چقد دلم يه دوست دختر می خواد !! |
|
Comments:
Post a Comment
|