Desire knows no bounds |
|
Sunday, February 22, 2004
Stillborn
تنها اين دو ، تو را از جمله ی رنج ها می رهاند . اکنون برگزين : مرگ زود هنگام .. يا عشق طولانی .* بی هيچ انتظاری بر آستانه نشستم .. بی هيچ انتظاری .. تنها گيج و مشوش سر بر در تکيه دادم و چشم ها را بستم .. نه به گاه بود و نه دربانی به انتظار .. خوب می دانستم .. اما اين بار ماندم و ماندم .. و آن قدر بی خواهش شدم تا تو آمدی و کنارم نشستی .. حالا تو هم اينجايی ، با من ، بر آستان در بی کوبه .. اين ستاره بازی حاشا چيزی بدهکار ِ آفتاب نيست . نگاه از صدای تو ايمن می شود . چه مؤمنانه نام مرا آواز می کنی .** * نيچه . ** شاملو . |
|
Comments:
Post a Comment
|