Desire knows no bounds |
|
Thursday, March 18, 2004
يه اعتراف از ته دل
خواهر کوچيکه، مرسی هزار تا. می دونم تحمل يه خواهر بزرگ بداخلاق پرتوقع خودخواه گيج و آشفته کار آسونی نيست. می دونم که خيلی وقتا کلی ناراحت می شی، اما حرفاتو قورت می دی و به روم نمياری. می دونم خيلی وقتا کلافه می شی، اما چشماتو می بندی و با يه لبخند سيب زمينی وار می گذری. می دونم خيلی وقتا بهت بر می خوره، اما دو روز بعدش انگار نه انگار که هيچ اتفاقی افتاده باشه... همه ی اينا رو می بينم، حواسم به همه شون هست. و خوب از اون ورم خيالم راحته که لااقل تو يه نفر تو اين همه دوست و آشنا، خوب می تونی درک کنی که چرا، نه؟ خلاصه اومدم که بگم: You made my day. سيب زمينی جونم، دوست دارم هزار تا *: |
|
Comments:
Post a Comment
|