Desire knows no bounds |
|
Sunday, May 16, 2004
امروز تولدشه. تولد بهترين دوست دنيای مجازی. تولد يه درخت محکم و قابل اطمينان. چقدر دوست داشتم خودم کادوی تولدشو بهش بدم، اما خوب نمی شه. دورم و بايد همين جوری دور بمونم. ولی دلم براش تنگ شده، برای همه شون، هزااااار تا.
××××× داره جرم می گيره. رابطه هه رو می گم. ××××× غذا خوردن تو رستوران، خريد، و به خصوص هديه خريدن قبلنا کلی حالمو خوب می کردن، الانا کمتر. ××××× فکر کنم عجالتا بهترين راه برای فراموشی، مثل خر درس خوندن باشه و بس. ××××× چقدر دلم می خواست يه دسته لاله برات بيارم... ××××× هر وقت اين ضمير دوم شخص مفرد از نوشته هام حذف بشه، يعنی که خلاص! يعنی می شه؟! نه گمونم. ××××× تو می ری پشت علف ها گم می شی من می مونم و گل اقاقيا يک شنبه 27-2-83 |
|
Comments:
Post a Comment
|