Desire knows no bounds |
|
Sunday, July 11, 2004
با تو راه های بسيار رفته ام.
با تو رازهای بی شمار گفته ام. با تو خنديده ام، گريسته ام. با تو زندگی کرده ام. از تو رفته ام. بازم خوانده ای. بازگشته ام. با تو مانده ام. بی تو مانده ام. با تو مانده ام. هر شب ميهمانم می کنی به لقمه ای عشق و جرعه ای راز ناگفته. هر شب نزديک تر می شوی و نزديک تر می مانی. هر شب آرام می گيرم و غرق می شوم و تَر می مانم. هر شب عشقت را لمس می کنم و می نوازمش تا به خواب رود، تا آسوده بماند. هر شب پيش می آيی، هر شب پشت پنجره می مانم. ليلای من هر شب پشت پنجره می خوابد و خوب می داند سپيده دمان می آيم بدون دست و يارای گشودن پنجره ام نيست... ********** نفس عميق می کشم و به محض ِ صدايی فکر می کنم که محتوای ِ آن هيچ اهميتی ندارد. نفس عميق می کشم و به محض ِ صدايی فکر می کنم که محتوای ِ آن هيچ اهميتی ندارد. نفس عميق می کشم و به محض ِ صدايی فکر می کنم که محتوای ِ آن هيچ اهميتی ندارد. نفس عميق می کشم و به محض ِ صدايی فکر می کنم که محتوای ِ آن هيچ اهميتی ندارد. نفس عميق می کشم و به محض ِ صدايی فکر می کنم که محتوای ِ آن هيچ اهميتی ندارد. .......... |
|
Comments:
Post a Comment
|