Desire knows no bounds |
|
Tuesday, July 13, 2004
حکايت جالبيه. اين چند روزه چند نفر مختلف خواب منو ديدن، با مضمون نسبتا مشابه!
خواب خودم هم کلی جالب بود. اون قدر واضح و حقيقی بود که تا مدت ها بعد از بيداری تحت تاثير ای ميلی بودم که تو خواب خونده بودم، چند جمله ی کوتاه و صريح، با فونت فارسی آبی رنگ: بی خودی خودت رو خسته نکن، راه نداره ديگه. هرگز! حس بدی بود. نمی دونم چرا اين همه جا خورده بودم از اين جواب، با اين که همچين هم دور از انتظار نبود. براش نوشتم. کوتاه و مختصر، پرسيدم خوابم راست گفته؟ آره؟؟؟ جوابش به همون تلخی بود. نامفهوم، اما تلخ. تو اين روزهای کند ذهنی، واقعا ديگه سخته که مفهوم متن هايی از اين دست رو حدس بزنم. بنابراين به همون برداشت اول بسنده کردم. خشن بود و قهر آميز. متن تو ذهنم نمونده، نمی تونستم زياد پشت کامپيوتر بشينم، اين روزها ديگه حتا نشستن هم خسته م می کنه، دارم دنيا رو به صورت افقی تجربه می کنم، هرچند که از روند پيشرفت بيماريم همچين هم ناراضی نيستم! بگذريم، سريع قطع کردم و رفتم پی کارم، اما اون لحن خشن و آزارديده ی مجموعه حروف آبی تو کله م می چرخيد. دوست نداشتم خوابم راست در بياد، اما در اومده بود: ايام به کام توجيه آفرينتان! توجيه؟ توجيه نبود... کاش توجيه می بود، لااقل اون جوری دلم نمی سوخت... هی هی .. شايد حقم باشه، اما خدا می دونه که چاره ای نداشتم. و خدا می دونه که ... بی خيال... حق ندارم گلايه کنم... بی خيال. خواستم چيزکی در جواب بنويسم، اما ديدم باز هم به قول خودش می شه حکايت دم خروس يا قسم حضرت عباس و الخ. اونم با شعری که آخرش نوشته بود: ای یار جفا کرده پیوند بریده این بود وفاداری و عهد تو ندیده در کوی تو معروفم و از روی تو محروم گرگ دهن آلوده یوسف ندریده ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند افسانه مجنون ِ به لیلی نرسیده در خواب گزیده لب شیرین گلندام از خواب نباشد مگر انگشت گزیده بس در طلبت کوشش بیفایده کردیم چون طفل دوان در پی گنجشک پریده . . . با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد رفتیم دعا گفته و دشنام شنیده روی تو مبیناد دگر دیده سعدی گر دیده به کس باز کند روی تو دیده هووووم... کلی غصه دار شدم... زياد تا. دلم نمی خواست اين حس بد باقی بمونه، اما مونده. اون آدم مهربون و بزرگی که من می شناختم، بايد خيلی ناراحت شده باشه که اين جوری جوابم رو بده. و من بايد خيلی بد کرده باشم، که همچين آدمی رو اين همه ناراحت کنم. اوهوم، فقط از عهده ی ابلهی مثل من برميومد و بس! حقمه. اما با اين همه هزارتا غمگينم. هزااااار تا. سه شنبه - 23-4-83 |
|
Comments:
Post a Comment
|