Desire knows no bounds |
|
Monday, July 26, 2004 اين جا که منم زن بودن نفرينی ست زن که باشی نيمی از حقوق آدميان را نداری مادر که باشی اما حق آدم بودن را هم. تمام هويتت را، شعورت را، وجودت را به نقد از تو می ستانند و بهشتی ناديده نثارت می کنند نسيه! اين جا که منم گاهی حتا حق نداری آه بکشی برای دل تنگ بودن غمگين بودن خسته بودن هم بايد توضيحی قانع کننده داشته باشی. دختر، معشوقه، همسر، مادر فرقی نمی کند بايد عروسک باشی عروسکی کوکی وظايفت را، وظايفت را، وظايفت را... آن چنان طوق سنگين افتخار را پر طمطراق بر گردنت می آويزند که از ياد ببری پيش تر از زن بودن، پيش تر از مادر بودن آدم بوده ای... می شکنندت تا تصوير جاودانه شان دست نخورده باقی بماند. دختری دل سوز، همسری مهربان و مادری فداکار... بهايش را اما تو به تنهايی بايد بپردازی بهايی گزاف به قيمت همه عمر چشمانت را ببند و بار سنگين حماقت را با افتخار بر دوش بکش نوش جانم نوش جانت سنت های آباء و اجدادی. |
|
Comments:
Post a Comment
|