Desire knows no bounds |
Thursday, September 23, 2004
يه وقتايی يه آهنگايی هستن که توشون عکس داره. مثلن همين آهنگ سيکرت گاردن... می دونی چی داره توش؟
يه اتاقه رو تصور کن که بالکنش رو به جنگل باز می شه، از اون جنگلای کوه دار... بعد اولای پاييزه، درست چند روز بعد از تولد تو... از بيرون داره صدای بارون مياد؛ کافيه پنجره رو يه کوچولو باز کنی تا بوش بپيچه تو اتاق... بعد يه دونه از اون مبل گنده های سه نفره که آدم غِلِفتی (قِلِفتی؟!) ميفته توش و ديگه هم دلش نمياد بلند شه تو اتاقه ست؛ نزديک شومينه. روشم چند تا از اون بالشتک نرما داره که يه وقتايی می گيری تو بغلت و خيره می شی به يه جايی... بعد از بيرون داره هيچ صدايی نمياد جز صدای بارون و جز صدای آتيش شومينه و جز صدای همين آهنگه... بعد من نشسته م گوشه ی مبله و پاهام رو ميز چوبی-چارگوشه ی جلومه، از اونا که طبقه پايينش يه عالمه کتاب و روزنامه و مجله ست و روشم يه ظرف پسته و بادوم هندی، يه ظرف از اون شکلاتا که توشون انگور داره، با دو تا ماگ گنده شير قهوه... هووممم، نوچ، الان دلم چايی می خواد، با دو تا ليوان چای خوش رنگ شرابی. کنارشم می تونه يه برش ليمو باشه، اما من نمی ريزمش تو چاييم... بعد تو سرتو گذاشتی رو پام و من يه عالمه وقته دارم با موهات بازی می کنم... اما اين آهنگه که شروع می شه، انگاری فقط نوبت انگشتاست... نوبت لغزيدن سر انگشتا روی پوست، آروم و سبک و نوازش گر... اين آهنگه که شروع می شه نوبت اون دسته مو کوچيکای کنار گوشاته؛ بايد آروم آروم و کوچيک کوچيک برن اون پشت... بعد ديدی بعضياشون اون قد کوچيکن که هی در می رن برمی گردن سر جای اولشون؟... اين آهنگه يعنی که بايد با يه عالمه حوصله اون کوچيکارو هم رام کنی؛ اون قد که فقط اون کم رنگاش بمونن، اونا که مثه کُرک می مونن... بعد سرانگشتا ديگه همه ی پوستت رو می شناسن؛ با هم دوست می شن... عاشق می شن، به هم گره می خورن... مثل دو تا پيچک عاشق... بعد من می تونم تا ابد با موهات بازی کنم و تو هم مثه يه گربه ی لوس پشمالو تا آخر دنيا جا بمونی رو مبله و اون قدر آروم بشيم و ته نشين بشيم که دنياهه ما رو ديگه يادش بره و گُممون کنه و همين جوری بدون ما واسه خودش بچرخه و بچرخه و بچرخه ..... |
Comments:
Post a Comment
|