Desire knows no bounds |
Friday, November 19, 2004
اگه آدم فقط بخواد روزاش مثل اين دو روزی که گذشت اين همه ساده و آروم و دوست داشتنی باشه، چيز زياديه؟
××××× هه بودن با تو يه جورايی مثه بنز می مونه! يعنی تو هم مثل بنز يه ايراد گنده داری. کسی که سوار بنز بشه، ديگه هيچ وقت هيچ وقت هيچ ماشين ديگه ای راضيش نمی کنه! ××××× من هنوزم روزای بارونی رو دوست می دارم. روزايی که هيشکی تو خونه نباشه و پنجره ی آشپزخونه تا ته باز باشه و فقط صدای بارون بياد و آداجيو. بعد واسه خودت گم بشی تو تهران عزيز زشت بارونی دود گرفته ی ترافيک زده.. دوستان بهتر از برگ درخت آرين و سی دی های غيرمنتظره ش پستوی دل چسب و آروم با سالاد عزيز هميشگی يه عالمه بارون دمب اسبی پارک لاله ی خيس و تميز و ابر زده باغ ايرونی با اون کليپ پر از مه که سالن تاريکش يه عالمه بوی شمال می داد مرکز خريد ونک گردی و دچار ياد ايام شدگی خيس خيس خيس کلی دلمه ی برگ مو ديکته ی روش های نوين مخ زنی يه کتاب عتيقه پر از پلان و نماهای مختلف ... و اوووووَه، يه عالمه جای خالی. ××××× يه وقتايی خوب که می شينی می شمری، می بينی آدمايی که برات خيلی عزيزن، آدمايی که برات خيلی مهمن، آدمايی که هنوز بعد از اين همه فراز و نشيب هنوز پيشت مونده ن، تعدادشون به انگشتای دست هم نمی رسه. بعد اما هر قدر کم تر باشن، مهم ترن به گمونم، خيلی مهم تر. بعد يعنی که تو هم بيشتر دوسشون داری، خيلی بيشتر. بعد بيشتر دلت می خواد داشته باشی شون، اما نه که هميشه نمی شه، اينه که همون يه کمی هم که باهاشونی خيلی پررنگ می شه برات. خيلی بس می شه. اما يه چيز بدی هم داره، يه چيز خيلی بد. اون آوار دل تنگی بعدش، اون هوايی شدن بعدش، اون واسه هميشه خواستنشون. اون که يادت مياد چه قد ساده می شد دنيا به قشنگی و شفافی يه جعبه آب نبات رنگی باشه با طعم ليمو، و اين که نيست.. دنيا اونی نيست که می تونست باشه، که می بايست باشه. ××××× گفتم " چَشم " و هر چه " بلای" ِ نبودن بود به چشمانم كشيدم مي دانم آنقدر ، كه نگران ِ سپردنم به باد بودی يادت رفت ، بگويی " بی بلا " . "بغض بی قرار" |
Comments:
Post a Comment
|