Desire knows no bounds |
Saturday, April 30, 2005
شبه
ديروقته منتظرمی مونديم ساعت يازده دوازده بشه بعد ديگه تنها نبوديم نه؟ اما حالا تو پيش خودت تنهايی و من پيش خودم گوش می دم به اين همه سکوت و صدای تيک تيک ساعت ساعت از دوازده گذشته دست هام زير چونمه و خيره شده م به صفحه ی ساعت که يه هو صداهه مياد می گم خودشه يعنی؟ نمی دونم صفحه رو با ترديد باز می کنم و پيغامت رو می بينم هه می تونم قيافه ت رو مجسم کنم حست رو هم حسی که پشت اين پيغامه همون پيغاميه که خودم برات فرستاده بودم پارسال وقتی که تو مهمونی بودی و يه جور زيادی حس تنهايی کرده بودی و من در جوابت اينو برات نوشته بودم بعد يادمه که بعدش چه مدلی شده بودی حالا دوباره همه ی اون شبا مياد جلوی چشمم چرا دقيقن همين امشب بايد اينو بفرستی؟ اونم الان؟ تو يه همچين موقعيتی؟ اگه بگم نشونه ست، مسخره م می کنن اما ته دلم که نمی تونم ناديده ش بگيرم که .. لعنتی .. می دونم الان چه جوری ای می دونم که اين شبا چه جوری می گذره کاش برای تو اين همه بد نباشه لااقل اما پيغامه غمگينم می کنه يه هو همه ی لحظه های دونفره مون دوباره آوار می شن روی سرم يه هو يادم مياد که چه قدر دلم می خوادت و چه قدر داره سخت می گذره .. خيره می مونم به اون صفحه ی کوچيک ... دستم می لغزه روی دکمه ها می لغزه سرد و تلخ قرارمون cut it off completely no pm, no sms, no call, no mail, no nothing سرد و تلخ .. زمان می گذره می دونم که تو هم خيره ای به صفحه ی کوچک نمی دونم اما که تو هم دلت می لرزه يا نه نمی دونم که تو هم پشت پلک هات چيزی می سوزه يا نه نمی دونم تو هم سردت می شه يا نه ... زمان می گذره تلخه لحنت تلخ و تنها اما هنوز مثل شب آخر هنوز همه چی مثل شب آخره از لحنت پيداست و اين همون چيزيه که من نخواستمش ... ديگه چيزی نمی گم در جوابت صفحه رو می بندم و باز خيره می شم به عقربه های ساعت عقربه ها هنوز پشت پرده ی خيس می چرخن و هنوز تو پيش تو تنهايی و من پيش من اما حسی گس به آرومی از کابل های مسی گذشته و در من و تو رسوب کرده .. لعنتی .. |
Comments:
Post a Comment
|