Desire knows no bounds |
Friday, April 29, 2005
اوووووووه
کلی تا خوب بود امروز از اون روزای پرتقالی دوست داشتنی نه که هميشه برده شده بودم سوئيسی، مبسوط خنديديم تا پيدا شديم اونم چی؟ از وسطای خط ويژه ی اتوبوس و دسته ی پلی استيشن و الخ عجيب فضای اين رستوران رو دوست دارم يه جورای خوبی آدمو تحت تاثير خودش قرار می ده هرچند که اين بار استثنائا گمونم اونا تحت تاثير ما قرار گرفته بوده ن و بلند که شديم استقبال شايانی از رفتنمون به عمل آوردن آرش.. شهرام.. بايد خلاصه بغضامونو قورت می داديم ديگه نازنين بدجوری من خاطرخواتم حاليته؟ نه که آناناس فکر کرد کلاس بذاره تحويلش می گيريم و نه که ال کافه بازم تارت نداشت هيچی ديگه برگشتيم بی بی کيک گرفتيم به هوای موکای ال کافه دوست می داروم اين جا رو بعد از ظهرای خوب دل چسبی رو گدرونده م توش از اون بعد از ظهرای طولانی ای که آفتاب يله می کنه روی ميز و تو لرد می بندی روی صندلی و به قدر کافی خوب و آرومی و دنيا رو دوست داری هر بار که با بچه ها همه مون جمع می شيم ياد فيلم ضيافت ميفتم يه جمع کوچيک که تمام اين سال ها رو دووم آورده و حالا گيرم با کلی بالا و پايين و کم و کاست اما هنوز دوستيا سر جاشه بی گلايه و شکايتی حالا ديگه يه زبون مشترک داريم يه زبون بی توضيح اضاقی دخترک داره می ره اما خووب بغضشو قورت داده تا حالا يعنی که اين چند ماه يه هويی بزرگش کرده خوبم بزرگش کرده اووووف که چه قدر دوستش دارم حواسم هست که همه ش داره پهلوی من می شينه حواسم هست که زياد باهاش سر به سر نرارم که يه هو بغضش بترکه بوش که می کنم اشک تو چشاش جمع می شه ديوونه ی عزيز يه ريز با انرژی حرف می زنه و من تکيه می دم عقب و ساکت نگاش می کنم کيف می کنم که دارم بزرگ شدنشو می بينم آبی نگاهم می کنه و می گه: برو سيگار بگير بيا می خندم و تو دلم می گم کره خر، باز زد تو هدف دوست دارم مزه ی اين سيگاره رو صورتی هم برگ شده بزرگ و خونسرد و واقع بين اين آقايون بی اون که بدونن، درس های بزرگی يادمون دادن خوشحالم از اين بابت حالا ديگه همه مون درست و حسابی تنهاييم رد پررنگ مردهايی که زندگی هر کدوممون رو دچار تحول کردن، حالا ديگه رفته تو حاشيه حالا بايد نشست و ديد زمان چه می کنه هديه هه حسابی سورپرايز می کنه دخترک رو آخه دقيقن تو راه بی بی داشت سراغ يه ام پی تری پلير خوب رو می گرفت که بره بخره بعد که ديد براش دقيقن همينو خريديم کلی مشعوف شد هر چند که بغلم که کرد، ديگه نتونست جلو اشکاشو بگيره به قول خودش می دونست اين کارا از گور من بلند می شه پوووووفففف يه جوريم پشت دود صورتمو قايم می کنم و بو می کشمش فکر نمی کردم اين همه سخت باشه بايد اما هنوز جمع رو اداره کنم کافيه يه لحظه تلخک نباشم تا اوضاع فيلم هندی بشه اينه که با جديت تمام مزخرف می بافم و تيکه ميندازم و گل واژه می سرايم و بچه ها وسط گريه دچار خنده می شن و جو قر و قاطی می شه آفتاب غروب می کنه و من پيش آدم هاييم که دوستشون دارم زياد دوستشون دارم و خوبم می دونم باز هم دور هم جمع می شيم همين جوری هر شيش تاييمون با تمام خنده ها و گريه ها و بغض ها و خل و چل بازی هامون اوهووووم شک ندارم پايين کافه، خلاصه اشکا سرازير می شه من که خيالم راحته که بازم می بينمش اما بازم بغضا می ترکن عيبيم نداره کسی که اهلی می شه بالاخره کارش به گريه کردنم می کشه ديگه نازنين بدجوری من خاطرخواتم حاليته؟ |
Comments:
Post a Comment
|