Desire knows no bounds |
Sunday, May 29, 2005
آتش در نيستان گوش می دم..
مرد را دردی اگر باشد خوش است .. پرم می کنه اين نوا پرم می کنه از تو انگار که همين جا کنار من نشسته باشی و با صدای خودت شعرش رو برام بخونی روی لبه ی جدول کنار خيابون راه می رم و به تو فکر می کنم کتابی رو که روز آخر دم خونه بهم دادی ورق می زنم و به تو فکر می کنم گوجه سبز می خورم و به تو فکر می کنم can't live گوش می دم و به تو فکر می کنم هيچ کار نمی کنم و به تو فکر می کنم ... هنوز هر روز صبح اولين کلمه ای که به زبون ميارم اسم توه و هنوز با کوچک ترين تلنگری دلم پر می کشه ......... |
Comments:
Post a Comment
|