Desire knows no bounds |
|
Tuesday, August 9, 2005
جالبه
دو سه نفر از کسايی که ذائقه ی فيلمی شون رو قبول دارم از "خيلی دور، خيلی نزديک" کلی تعريف می کنن به خصوص از صحنه های کويرش اما نمی دونم من چرا دوستش نداشتم اولن که خوب با اين که کويرش خوشگل بود و اينا، اما من از اساس آدم کوير نيستم يعنی اگه قرار باشه از طبيعت لذت ببرم، درخت و علف و يونجه رو دوست تر می دارم تا کوير رو بعدشم که به نظرم از همون لحظات اول فيلم معلوم بود آخر فيلم چی می شه معلوم بود با يه فيلم شعاری معناگرا طرفيم که قراره دکتر خوشگذرون بی دين و ايمون داستان، آخر فيلم متحول بشه اينه که نه چلنجی داشت داستان، نه گرهی، نه تعليقی و نه حتا سير معناگرايانه ی دل نشينی به جز چشم ها و خنده ی خانوم دکتر روستا که لبريز زندگی و سادگی بود فک کنم اگه قرار می شد ورژن ايرانی بربادرفته رو بسازن اين خانومه خوراک نقش ملانی بود خلاصتن که ما هر قدر انرژی مصرف کرديم از اين مدل سينمای معنازده ی شعاری بورينگ کليشه ای خوشمان نيامد که نيامد |
|
Comments:
Post a Comment
|