Desire knows no bounds |
|
Monday, August 8, 2005
هه
انگار بعد از اين همه وقت فقط تلفن زده بودی که بگی حالم بدتر از قبل شده اونم به خاطر خوندن روزنامه که خبر کنسرت رو چاپ کرده بوده ... لابد اسمش رو هم می ذاری همون حکايت سبد و تخم مرغ و الخ اما راستش من ديگه داره حالم از اين سبد تخم مرغت به هم می خوره رفيق اين سبدت و متعلقاتش بدجوری منو ياد حرف های مجتبا ميندازه بدجور کنار می کِشم کنار می کشم و می شينم و نگات می کنم تا ببينم قراره بازی رو تا کجا بکشونی می دونی اما اين دفعه فقط تو نيستی که لوزری اين بار منم هستم نه به خاطر از دست دادن تو ها نه به خاطر از دست دادن تمام چيزهايی که به خاطر تو از دست دادمشون به خاطر تمام اون چيزها |
|
Comments:
Post a Comment
|