Desire knows no bounds |
|
Tuesday, October 4, 2005
در نکوهش دیوانگی (یا خطابه ی ارتجاع)
1 زمانی که اراسموس "در ستایش دیوانگی"، یکی از زیباترین و بیشک برجستهترین آثار عصر رنسانس، را مینوشت "دیوانگی" هنوز مفهومی مذموم و نگاهی بهشدت نکوهیده نبود؛ دیوانگی هنوز نسبتی با فرزانگی داشت و دیوانه در ردیف انسانی در جامعه میزیست. با ظهور علوم "انسانی" بود که ضرورت حصر و حبس دیوانگی و دیوانگان احساس شد و بهموازات آن جدال جنبش "روشنگری" با نمایندگان "رمانتیسم" بر سر این مفهوم و حاملان آن در گرفت، جدالی که در نهایت باید به نفع روشنگران ختم میشد تا زمینه برای ظهور اراسموسی از نوع دیگر مهیا شود: فوکو که با "تاریخ جنون" اش هالهی مقدس دیوانگی را بار دیگر به آن برگرداند، دیوانگان را از تاریکای طولانیشان در آورد و روشنایی رمانتیک به آنها بخشید.به نظر میرسد که جنون "غرب"، از اراسموس تا فوکو، مسیر مقدر خود را در چرخهیی کامل طی کرده، از ستایش به نکوهش و از نکوهش به ستایش گراییده. اما پایان کار فوکو بازگشت به نقطهی آغاز اراسموس نبود: بهعکس اراسموس، کار فوکو سخنسرایی نبود، فوکو میخواست سخن ناب دیوانگی را به زبان معقول و التقاطی امروز برگرداند، که البته ناممکن بود (این اساس انتقاد دریدا از او است). از این منظر، امروز روز هم که به خواندن آثار اراسموس و فوکو مشغول میشویم، "در ستایش دیوانگی" را بارها انگیزاننده تر از "تاریخ جنون" مییابیم، اولی همچنان اثر ادبی فرزانهواری است دربارهی دیوانگی و دومی اثری تاریخی که ادعای کشف حقیقت جنون را دارد. فوکو در ستایش دیوانگان دستآوردی برتر از این ادعا نداشت که هرکه دیوانه نیست لاجرم اسیر عقلانیت "جامعهی زندانگون" است و تنها مجنونان – تخطیکنندگان از نظم معقول مدرن – اند که شایستهی ستایش محسوب میشوند. و این مهمترین میراث او برای ما جوانان شرقی شد که تاریخ جنون را چنان که در غرب تجربه شد درک نکردهایم ..... جوان روشنفکر ایرانی: کسی که کتاب میخواند، اغلب کتابهای سطح بالا میخواند، فیلمهای روشنفکرانه میبیند، احتمالن فلسفه میداند، با موسیقی مبتذل میانهیی ندارد، عاشق موسیقی آلترناتیو است، عاشق عتیقهجات سنتی است، با مخدرات هم میانهیی دارد، یا اصلن ندارد، قطعن عاشق انحراف است، انحراف از هر نوعی، از تحقیر دیگران لذت میبرد، تواضع را تمسخر میکند، از همهچیز دیگران حالاش به هم میخورد، و با همهچیز خودش حال میکند، بیخیالی و بیزاری بچگانهاش از همهکس بههماندازهی اشتیاق و احتیاجی است که به جلب توجه همهکس دارد، و ...، در نتیجه در برابر آدمهای عاقل، او یک آدم دیوانه است، او با آدمهای عاقل فرق دارد، در یک کلام، او یک آدم "متفاوت" است، متفاوت با هرآنچه هنجاری است که برایاش مسئولیت میآورد. بیهوده است به او بگویید اینهمه هیچ ربطی به باور داشتن هنجارها ندارد، که اینها دلیلی برای رعایت نکردن حقوق دیگران نیست: تفاوت داشتن از نظر او نه یک حق که یک ارزش است، ارزشی که او را به هر بیمسئولیتی مجاب میکند، هرگونه بیاخلاقی را برایاش مجاز میسازد. پس هم شکل زندگی دیگران را تحقیر میکند و هم به شکل زندگی خود میبالد و آن را فوق سایر اشکال میگذارد. با این همه، نمیداند که دوام شکل زندگی "متفاوت" اش تا چه حد بسته به استمرار دیگر اشکال زندگی است. اغلب باور دارد که با شکل زندگیاش دارد به عرصهی عمومی و به هنجارهای اجتماعی اعتراض میکند، غافل از این که این مسئولیتگریزیها در قبال اطرافیان و هنجارشکنیها در برابر اجتماع که در لفاف پرخاشجوییهای کودکانه و جهانسومی نمود مییابد تنها در خدمت محق جلوه دادن نظم مستقر در تنظیم و تحدید آزادیهای فردی است. 4 جوان روشنفکر ایرانی دیوانگیاش از بلاهت نیست، برعکس، بسیار هم باهوش است. و دقیقن همین هوشمندی است که او را در کشف انواع روشهای ایجاد "تفاوت" یاری میکند. در برابر هر "چرا" یی، میگوید که من همین ام، من دیوانه ام، اما با هوشاش برای هر "چرا" یی "چون" ی دارد، که فقط خودش آن را میداند. بخت هم یار او است که در جامعهیی واپسمانده، جنون فضیلتی فوکویی و فراتر از هر مسئولیتی است.از دید او عقبماندگی، ارتجاع این است که، در برابر وقاحت بچهباهوشها، بلاهت به خرج دهی، همچون اراسموس، باور کنی که: در برابر دجالگی رجالگان، میشود ابله بود اما مسیح وارتر زندگی کرد. فرانکولا |
|
Comments:
Post a Comment
|