Desire knows no bounds |
|
Friday, October 14, 2005
راس می گن که انسان (؟! ) موجود بی جنبه ی زياده خواهيه
چون هنوز هيچی نشده باز دلم خواسته تت که دلم خواسته که باز تازه از زير دوش اومده باشی بيرون و من همون جوری که آب چکونی بيام توی حوله ت ... تا وقتی که خشک شی که باز بعد از شام بخوابيم رو اون مبله و من کاپشن تو تنم باشه که توش بوی تو رو می ده و تام هنکس ببينيم که تو هی مزه ی شراب و سيگار بدی و من هی هوست کنم و هی مزه ت کنم ... دوست دارم وقتايی رو که مهم نيست ساعت چند می شه که مهم نيست کی صبح می شه کی دير می شه ... دوست دارم وقتايی رو که موقع خواب، به هيچی فکر نکنم هيچی نباشه که خيالش کنم، که دلم بخوادش چون خودش هست، خودش کنارته و تو خوبی و آرومی و پُری و لبخندته ... دوست دارم وقتايی رو که ديگه هيچ صدايی نمياد بازوت زير سرمه گرمه امنه بعد تو آرروم آروم حرف بزنی و ريشات بخورن پشت گردنم و گوشم بعد من قلقلکم بشه و يه چيزی ته دلم آب شه ... دوست دارم وقتايی رو که خوابت عميقه چشمات بسته ست بعدل من انگشتامو بلغزونم روی پوستت و هی نگات کنم و نگات کنم و نگات کنم ... دوست دارم وقتايی رو که يه دستتو گذاشتی زير سرت و داری حرف می زنی بعد من برم زير بغلت اون تو که تاريکه جا بيفتم و گرم شم و صداتو از تو قفسه ی سينه ت بشنوم دوست دارم گوشمو بذارم رو صدای قلبت بعد وسطايی که داری با موهام بازی می کنی خوابم ببره يه هو خواب واقعنی ... دوست دارم وقتايی رو که چشامو باز می کنم و دستات هنوز دورم حلقه ن که داری نگام می کنی که هستی که خوبی که دردت نيست که فقط خودمونيم تو و من ... دوست دارم وقتايی رو که داری مديرعاملانه با تلفن حرف می زنی بعد من پشت گردنتو گاز بگيرم بوت کنم بعد هی قيافه ت با حرفای آدم حسابيانه ت کلی فرق کنن و خنده دار شی ... کلا از اين صبحای تنبل آروم که صدای صبحانه درست کردنتو می دن خوشم مياد از اين که عوض صبحانه خوردن هی حواسم پرت تو باشه خوشم مياد هم از اين که ميز صبحانه تا يه عالم وقت بعدش همون جور پخش و پلا باقی بمونه خوشم تر مياد هم ... |
|
Comments:
Post a Comment
|