Desire knows no bounds |
|
Thursday, October 20, 2005
چيز زيادی نمونده که بخوام ديگه
دارم يکی يکی روياهامو زندگی می کنم زندگی واقعنی قرار نيست عمر روياها اندازه ی هرروزه گی باشه که اگه اون جوری بود که ديگه اسمشو خيال نمی ذاشتن اسمشو رويا نمی ذاشتن شايد اگه کش ميمومد اصن زشت می شد يا حوصله سر بر يا معمولی اين جوريا آدم ديگه زياد دچار حس خود-بستانکار-بينی از زندگی نمی شه اين جوری آدم به خودش مقروض نمی مونه اين جوری آدم لبخندش می شه از اون لبخندا که کسی نمی دونه واسه چی لبخندته فقط خودت می دونی و خودت و خودت |
|
Comments:
Post a Comment
|