Desire knows no bounds |
|
Saturday, December 3, 2005
تشنه بودم
و در اقيانوس هستی ات هلاک شدم تو يخ بسته بودی و حضورم از سرمايت سوخت. نامت هر لحظه تکرار می شود اما ديگر آن را به خاطر نمی آورم دستانت که نوازش می کرد بر گردنم حلقه بست. من مرده ام در اين ديرهنگام ترا ترک کرده ام در طلب اما می دانی چگونه؟ دعاگو تا عاشق. دلقک |
|
Comments:
Post a Comment
|