Desire knows no bounds |
Sunday, May 14, 2006
بعد از خودت می پرسی، اصلا چرا هميشه اصرار داری که اين همه راه بيايی و اين همه راه بروی و اين همه راه برگردی، آن هم فقط به خاطر درکِ نوعی احساس لذت از اين همراه شدن با جريانی سرشار از نوشتهها و سرودهها و ترجمهها! خوب جواب اين است: تو از لوليدن وسط اين همه شعر و داستان کوتاه و کتابهای فانتزی خوشات میآيد و يک جورهايیات میشود. همين و بس! و هر بار که در حال تجربهی ديگر بار اين احساسی، از زندهگی بيشتر خوشات میآيد.
اين احساس درست از همان موقعها که فرم عضويت کانون پرورش فکری کودکان را پر کرده بودی و کتاب داستانهايی به نام تو، زير در خانهتان میانداختند، در وجودت ريشه کرده است. حالا به گمانام بهتر است زندهگی را پيچيدهتر از اين نکنی و آنقدر برای لذتهای سادهی زندهگی، دنبال دليلهای گنده نگردی. تو از رفتن به نمايشگاه کتاب لذت میبری و اين لذت، حتا اگر تنها باشی و چيزی به جز يک آب پرتقال کمرنگ هم نخوری، سر جای خودش باقیست. بنا بر اين، لطفا خودِ خودت باقی بمان و تلاش نکن سر از کارهای رفيق روشنفکرت در آوری. |
Comments:
Post a Comment
|