Desire knows no bounds |
Friday, May 19, 2006
فرانچسکا گاهی با خود فکر می کند که در درونش زن ضعيفی نهفته ست. زن ضعيف و بی اراده و ترسويی که به محض مواجهه با کوچک ترين فشاری تلافی اش را با بدرفتاری با اطرافيانش بروز می دهد. گاهی هم فکر می کند فشارها و تنش های زندگی اش بيش از يک زن معمولی ست و تمام واکنش های غيرعادی ای که نشان می دهد، طبيعی ست!
فرانچسکا بعد از هر بداخلاقی و بی حوصلگی و خستگی، بارها و بارها خود را سرزنش می کند و از بی ثباتی رفتارش رنج می کشد. او گاهی خودش را وادار به کارهايی می کند که از آن ها بيزار است. و آن ها را ادامه می دهد، چون لجباز است. چون غروری بيش از اندازه هميشه مانع شده است تا به اشتباهات خود اقرار کند. ترجيح می دهد راه خطا را دنبال کند و تازه وانمود هم بکند که به ميل خود آن را انتخاب کرده است. فرانچسکا زياده از حد جدی است. تکامل ظاهری او، نقصی را در خود پنهان دارد. او به طرز غريبی وسواس دارد که حتا اگر کسی هم از او نخواسته باشد، شخصا خود را مجازات کند. او هر روز صبح با عذاب وجدان از خواب برمی خيزد و هر شب با عذاب وجدان به خواب می رود. عذاب وجدان تنها چيزی است که می تواند عاقبت او را از پا درآورد. او هميشه می خواهد برای هر عملی، عذری موجه يا غير موجه بياورد و همواره از ياد می برد که حتا يک خطا نيز می تواند طريقه ای از بخشش الهی باشد. |
Comments:
الان با این پست فرانچسکا منم شدم اون زن ضعیف با این تفاوت که هیچ طبیعی نیست واکنش هاش...گاهی سنگین نفس می کشه...گاهی بی اراده ساعت ها راه می ره اونقدر که پاهاش تاول بزنه....گاهی بی اختیار اصلا تمام کنج ها رو می شمره... اصلا بی اختیاره همه چیزش اما حاضرم قسم بخورم طبیعی نیست
Post a Comment
|