Desire knows no bounds |
Saturday, September 16, 2006
به لطف سورتمه و رنجر و ترن هوايی، ذخيره ی جيغ يک سالمو مصرف کردم. از همه مهيج ترش همانا گير کردن ترن هوايی بود بس که سق من سياهه، اونم درست تو اون سربالايی هفتاد درجه ايه، اونم به مدت هفت دقيقه! يعنی کافی بود آقای راننده ی ترن هوايی يه نمه نيم کلاجش بد باشه تا ما به شدت سقوط کنيم! خلاصه که شب زيادی هيجانی ای بود!
|
Comments:
Post a Comment
|