Desire knows no bounds |
|
Thursday, November 16, 2006
هووووممم.. ايت واز ا دريمی دی، د وری اکسايتينگ وان..
دقيقن تا همين پنج شنبهی قبل همه چی بورينگ و خميازهدار بودا، اما بعد از اون بعدازظهر تيلهای و حقايقی که به زبون اومد، يه هو ورق برگشت از اساس، تا همين امشب که درست میشه يه هفته! به سلامتی کليهی زوجهای نامرتب اطراف من تبديل به زوج مرتب شدن يه هو، و گمونم من دوباره تنهام شد باز! انیوی، کلی خوشحالمه از اين که چشای دوستام داره برق میزنه پشت تلفن، از اين که يه هو انرژی دار شدن، از اين که هيجانشونه. زندگيه اگه همين يه خورده ادونچرم نداشته باشه که بايد بره بميره که! امروز يه ورژن لهستانی الاصل مايکل هم پيدا کرديم، اسمش الکسه، روانشناسی و جامعه شناسی خونده اينم، تو واشنگتن استاد دانشگاهه، الانم در حال يه ریسرچه دور دنيا، بعد از آسيای ميانه هم قراره بره تبت، و مهمتر از همه يه تون صدای محشر هم داره که نقطه ضعف من محسوب میشه! طفلی مات و مبهوت مونده بود که ايرانيا چه موجودات نازنين و مهربونين و چه همه دلسوزانه به خارجيا کمک میکنن و الخ! ها در ضمن، بالاخره يه جا اين اف سی ای کذايی ما به درد خورد و صلواتی مبسوووط فرستاديم به روح آقای پتیول يا همانا دکتر علوی معروف! فقط اين الکسه يه ايراد داره و اونم اينه که يه وجترين واقعنيه، بعد ما هم خيلی شيک قراره شنبه ببريمش ديزی سرا!! قرار شد اون فقط نون و سبزی بخوره!! اما چنان مشتاقانه برنامهی شنبه رو هی کانفرم کرد که قرار شد يکیمون براش عدس پلو درست کنيم!! بعد به شدت مشتاقه بره قم و مشهد اين زيارتگاهها رو از نزديک ببينه. برنامهی مشهدش رو که محول کرديم به خواهر کوچيکه، اما واسه قم بردنش کسی رو سراغ نداريم! يزد و کرمان و اصفهانش هم حله، اما شيرازش هنوز رو هواست! تور امامزادههای مقيم پايتخت رو هم آقای همکلاسی تقبل کرد. بعد آقای الکس هم به اين نتيجه رسيد که ايرانیها مهماننوازترين موجوداتی هستند که تا حالا تو اين سری سفراش بهشون برخورده، بچهم خبر نداشت تصادفا با چه اکيپی طرف شده آخه! از الکس که بگذريم ديدن مازيار اونم بعد از يه قرن تو خانه هنرمندان آخرش بود ديگه. هرچند من اولش نشناختمش و کمی ضايع شدم، و تازهتر هم نمیدونستم معماری خونده!! اما اين که جزئيات اون آخرين مکالمهی تلفنی کذايیمون رو يادش بود، کلی جالب بود. منو کاملا پرت کرد به اون سالها. هاها، آقای همکلاسی جان هم اين وسط از فرصت نهايت استفاده رو کرد و حتا يک موقعيت رو هم نذاشت هدر بره! اصنا اين آقايون کافيه يه نمه از ظاهر خودشون مطمئن باشن، میشن اند اعتماد به نفس!! خوشم اومد ازش! که البته خوب با چشای به اون عسلیای حقشم هست! ولی خدائيش اصلن فکرشم نمیکردم بتونه اين همه جنتلمن و باکلاس رفتار کنه، آبروی منو خريد کلی بچهم! خيابونای دم کانون کلی نوستالژيکمون کرد. هری نلسن داشت آی کنت گيو انی مور رو میخوند. ترم دوازده و خانوم درويش و تيلهها و دنيای اون سالهامون. هوووم.. با هيچی عوضش نمیکنم. جای دو تيلهی مفقودالاثر رو هم خالی کرديم بسی، بلکه حتا بيشتر از بسی. |
یعنی این هم از فواید جلسه هفته پیشتونه ؟
به هر حال ، اینجوری دوست تر دارمت