Desire knows no bounds |
|
Thursday, November 23, 2006 ![]() امروزم روزی شد برا خودش. اقلنش اين بود که آبی-دو جان تغيير اسم داد به فيبی، فيبی-د ساينتيست! (بله، دقيقن منظورم همون فيبی خودمونه تو فرندز!) بچهم به جز قيافه و سر و وضع، بقيهی آپشنهاش کاملا مطابقت داره. يعنی اصن کامپليتلی تو دنيای خودش بود. واسه هر موقعيتی هم شعری، ليريکی چيزی آماده داشت و شروع میکرد به خوندن، حالا شانس آورديم اسملی کت نخوند! البته خدائيش اسم "فيزيک" هم خيلی بهش ميومد، اما فقط با همون اينتونيشنی که ادريس صداش میکرد! الکس(بچه ها صداش میکردن بسيجی!) هم همون پدر رالف دوبريکاسار خودمون از آب در اومد، که البته هنوز در به وقوع پيوستن بخش جزيرهش بين بزرگان اختلاف نظر وجود داره! حضور الکس باعث شد صبح بی نون نمونيم واسه صبحانه. آخه اول که آقای همکلاسی رفت تو نونوايی، آقا نونواهه بهش گفته بود نون تموم شده. آويزون اومد بيرون که چیکار کنيم و اينا، من الکس رو برداشتم با خودم بردم تو گفتم آقا سه تا نون میخوايم به اين آقا خارجيه نشون بديم! گفت آخه اين چه میفهمه سنگک چيه! گفتم نه بابا میفهمه، محققه، اومده ببينه سيستم نونهای سنتی ايران چه جوريه. آقاهه هم طفليو برداشت برد کلهشو کرد توی کوره سيستم رو بهش نشون بده! داشت پيشنهاد میکرد میخوای يکی از اين پاروها بديم دستش نون بذاره اون تو که ديگه گفتيم آقا بی خيال شو، نونه رو بده بريم مرديم از گشنگی، تحقيق کيلو چنده. عملا به جز خوردن کار مهم ديگهای هم انجام نداديم. فيبی برامون نيمروی درکهای درست کرد، الکس غذای علفخوارانه، کبابه هم محصول حسن آقا پروتئينی بود با به سيخ کشندگی و باد زنندگی ادريس يحيا و آقای همکلاسی. بعدم نه که ادريس هی بابت عکسهای دستدارانه مسخرهمون کرد که الان باز همه انگشتاشونو میذارن وسط عکس میگيرن، اينه که ناچارا عکسها رو کلهم بدون دست گرفتيم! بیخود نيست میگن اگه میخوای کسی رو بشناسی باهاش برو مسافرت! واسه همينم الان کلی شناختنم افزوده شد! اين وسط کلی هم دلم برای آقای همکلاسی سوخت. وقتی داشتم برنجو دم میکردم، اومد تو آشپزخونه و شروع کرد به حرف زدن غمگينانه، بچهم احساس کرده بود اصلا با اکيپ ماها همخونی نداره و از صبحانه به بعد، از يه آقای همکلاسی بگو بخند هايپر تبديل شده بود به يه آقای داون کمحرف. خوب درستشم اينه که آدم نبايد آدمهای فولدرهای مختلفو با هم قاطی کنه. مثه اين میمونه که وسط يه سلکشن اولد سانگز يه هو يه تراک هايده يا معين بذاری. هر کدومشون تو فولدر خودشون خوبن، اما خوب به هم نميان. ولی رویهم رفته روز به ياد موندنیای بود بسی و تجربهی خوبی هم. پ.ن: طبق اخبار واصله، ممکنه لقب الکس از پدر رالف کم کم به ممل آمريکايی تغيير پيدا کنه، البته کم کم! |
|
Comments:
Post a Comment
|