Desire knows no bounds |
|
Sunday, March 4, 2007
امروز از اساس روز نحسی بود. از اول صبح مجبور بودم به شيوهی ماستمالی دو تا پروژه ببندم تا بعد از ظهر تحويل بدم، روشهای ماستمالی هم کاملا اعصابمو به هم میريزن.
موقع پرينت به اين نتيجه رسيدم که پرينتر طفلی من بسکه عادت کرده رو مقوا پرينت بگيره، ديگه کالک رو اصلا آدم حساب نمیکنه و نمیتونه بکشتش تو، اينه که هر پرينتی نيم ساعت طول کشيد، تازه وسطش کالک آ-سه هم کم آوردم. وسط پرينت اومدم سراغ وبلاگا، چشمم افتاد به خبر بازداشت پرستو و حالم گرفتهتر شد. همين دیشب بود که در مورد "تهران انار ندارد" اساماس رد و بدل کرديم و حالا امروز صبح.. طپش قلبه هم بعد از اينهمه وقت دوباره امروز ياد من افتاده بود و تا پايان بستن شيتها ولم نکرد به سلامتی. رفتم برای تحويل کار و در ضمن معرفی پاياننامهم، و خوب مطمئن بودم استادم کلی استقبال میکنه که همينطور هم شد. اما نيم ساعت بعدش طی يک اقدام احمقانهی بچهها، استاد گرامی از پاياننامه برداشتن با ما منصرف شد و يکی ديگه رو گذاشت جای خودش که من اصلا ازش خوشم نيومد. با دوستم قرار داشتم که سه ربع منو وسط خيابون کاشت، بعد درست وقتی استادم زنگ زد که "حتما همين الان برگرد میخوام باهات حرف بزنم" دوست گرامی بعد از يه قرن تاخير از راه رسيد ولی من مجبور بودم برگردم و کلا همه چی ضايع شد. برگشتنم هم منجر به استرس مضاعف شد و عملا نتيجهی خاصی نداشت جز اين که قرار فردام با آقا اسطورهشناسه هم عملا کنسل شد تا ببينيم بالاخره قراره روی چه موضوعی کار کنيم و با کی! استاد گرامی جان هم تا آخر شب فقط مجدد توضيح داد که علیرغم اين که از ترم پيش خيلی دلش میخواسته با من پايان نامه برداره، اما به خاطر کاری که بچهها کردن شرمندهست و عمری ديگه نظرشو عوض کنه. اما عوضش حاضره هر استادی که ما معرفی کنيم رو بذاره جای خودش. منم به شيوهی کاملا غير شرافتمندانهای ممکنه مهندس غين رو معرفی کنم و رستگار شم!! هوومممم.. هر چی فکر میکنم میبينم خيلی غمگينمه الان. معلومه خيلی خيلی دلم میخواسته پاياننامهمو با همين استاد خودم بردارم. |
fekr kardan be 3 terme dige va paian nameye kazaye az hala ru asabame!