Desire knows no bounds |
|
Thursday, June 28, 2007
شب خنک نمدار و ماگ پر از شيرقهوه و اولترا لايت پر دود و عود خوشبوی جديد و سیدیهای منتخب فريبرز شهر کتاب و تايپ بخش عطار-آلود پاياننامه، همچين حال و هوای ما رو کمی تا قسمت بسيار زيادی ابرآلود کرده.
با چهار ارگان انگشتدار بدنم دارم همچون اسب تايپ میکنم و تايپ میکنم و تايپ میکنم. اما نگارش سناريوی طرح و برنامه فيزيکی هم مونده هنوز که اصلا با خلقيات امشب روح و روان ما سازگاری نداره. چهار تا جغد تو مسنجر روشنن، که خوب البته سه تاشون به وقت آمريکان و جغد اصيل محسوب نمیشن. اين آدمکای روشن خوشروی مسنجر هم غنيمتیان اين شبها.. انگار آدم توی کتابخونه نشسته باشه و هرازگاهی چند کلمهای با کناریش رد و بدل کنه و دوباره سرشو بکنه تو کتابش. هووومممم.. ولی دلم برا اين شبام کلی تنگ میشه که.. |
|
Comments:
منم دلم به همین زودی برا اون شبا ئ غرغر کردنا تنگ شد
Post a Comment
|