Desire knows no bounds |
Monday, November 26, 2007
ديدی آدمايی رو که هميشه غر میزنن و شاکیان و هی بالبال میزنن اما به هيچ جايی هم نمیرسن؟ بعد ديدی کافيه دو کلمه باهاشون حرف بزنی تا تمام اون سيگنالهای منفیشون رو بهت منتقل کنن و دنيا جلو چشِت يه خرمالوی ترشيده بشه؟
بعد اما ديدی يه کمنفر آدمايی رو که تو همون دو کلمه حرف زدنه، کلی ازشون حس مثبت و آروم تراوش میکنه؟ که معلومه به يه استيجی رسيدهن در زندگانی، که ديگه راهشون رو پيدا کردهن و خودشون رو شناختهن و دارن بر اساس دانستهها و توانايیهاشون حرف میزنن. که معلومه دارن صرفن تئوری سر هم نمیکنن و فلسفه نمیبافن. بعد میبينی اون حس خوبه چه ساده جاری میشه تو رگهای تنت و چههمه احساس رضايت و آرامش میکنه آدم؟ من میگم چنين آدمی تا خودش رضايت واقعی رو تجربه نکرده باشه، نمیتونه اينجوری اثر مثبت بذاره رو اطرافيانش. يعنی برا اينکه بتونی به آدمهای دور و برت نشاط و آرامش و لبخند بدی، بايد در گام اول خودت ستيسفايد باشی در زندگیت. بايد اونقدر دنبال دلخواستههات رفته باشی و اونقدر برا به دست آوردنشون جنگيده باشی و اونقدر طعم رضايت درونی واقعی رو چشيده باشی، که پر شده باشی از آرامش و بعد لبريز شده باشی و بعد اين شُره کردن آرامشه سرايت کنه به آدمهای زندگیت و واسه يه لحظه هم که شده دچار لبخندشون کنه.. ازون لبخندا که يعنی اصن دتس ايت.. بعد میدونی چه سخته آدم بره دنبال دل-خواستههاش؟ میدونی چهقد جرأت میخواد؟ چهقد ريسک داره؟ چهقد بايد تاوان بدی؟ گاهی تمام زندگیت رو حتا؟ میدونی ولی علیرغم تمام سختیهاش، فقط هميناست که زندگی رو رنگی میکنه برا آدم؟ میدونی هميناست که در بدترين شرايط سرپا نگهت میداره؟ که وقتی بهشون فک میکنی، يه لبخند به پهنای صورتت نقش میبنده که «ايت وورث». بعد میدونی هيچوقت قضاوت عمومی با دلخواستههای آدم در يک راستا نيستن؟ میدونی هر کدومشون کلی هنجارشکنی، خلاف عرف بودهگی، يا عامتر از همه «خيانت» محسوب میشن؟ خيانت محسوب میشن چون ناتوانیهاشون رو به سخره میگيری و توانايیهای خودت رو زندهگی میکنی. خيانت محسوب میشن چون ترسناکن، چون از عهدهی هر کسی برنميان، چون هنرمندی لازم دارن. کم پيش مياد آدما بتونن هنرمندانه زندهگی کنن. که بتونن دنيای سياه سفيدشون رو با دستای خالی رنگ بزنن، قرمز، سبز، زرد. کم پيش مياد آدما همهی زندگیشونو داو بذارن. همه اهل حسابکتابن، اهل پسانداز، اهل آيندهنگری. کم پيش مياد بتونن برن دنبال دلشون، واسه يه کم هم که شده، زندگی رو با تمام وجودشون تجربه کنن، و بعد پای کردههاشون هم وايستن. آدما عادت کردهن ناهنرمندانه زندهگی کنن و تقصير همهچی رو بندازن گردن همهکس. ولی اگه يه روزی يه جايی ديدی يه آدمی رو که بودن باهاش سبکه و خوبت میکنه و مثه بوی يه عطر دلپذير به مشامت میخوره و رد میشه، بدون اون آدمه رضايت درونی رو تجربه کرده که حالا میتونه اين حس ناب رو به بقيه منتقل کنه. بدون اون آدمه بلد بوده زندگیشو با دستای خالی رنگ بزنه. بدون اون آدمه هيچوقت رؤياهاشو فراموش نکرده، هيچوقتِ هيچوقت. |
Comments:
خيلي درسته. همين
حالا هی من میگم بیا با من معاشرت کن، هی نیا!
I think satisfied and stage and ... all have equivalent words in Persian, don't they?
pas chera vase man injoori nemishe?:(
آخ جون پست طولانی
آخ جون پست طولانی
به پيشنهادتان رفتيم اين گيلكي پارك پرنس. چه خوشمزه و چه شيك و چه گران بود پدر سو خته.
Post a Comment
|