Desire knows no bounds |
|
Monday, December 3, 2007
آخه اين چه کاريه آدم ورداره محمد رضا فروتن بذاره تو فيلمش، بعد اونوقت نصف بيشتر فيلم چشاشو با چشمبند ببنده!
××× بوی کباب میدهد طرهی مشکسای تو ××× میگفت: من محبوب زنهای شوهردار هستم. میگفت: چون مرتب به یادشان میآورم که هنوز کاملن فراموش نشدهاند. ××× خوب من اصن عاشق اين روزای بارونی تنبلانهام با پرسهزدنهای بیبرنامهريزی و اوقات خوش با دوست به سر بُردهگی و کيک بیبی و الخ. فقط آقای يونيورس، يه خورده خلاقيت به خرج بديد پدرجان! مرديم از بس چلوکباب و چاينيز. ××× يه زمانی -نه زياد دور- اولين بارون پاييزی که ميومد، يه عالمتا اساماس هم میرسيد با مضامين مشابه که: بالاخره بارون که میخواستی.. پاشو برو کنار پنجره.. بارونو دوست دارم هنوز، چون تو رو يادم مياره.. بارون.. شيشهی پنجره را باران شست.. هووممم، ازون بوی بارونا.. و الخ! بعد فک کن که صرفنظر از هر موقعيتی که توش بودی، به ازای هر بارون بايد ميشِستی کلی اساماس جواب میدادی که يه خورده هم روح شاعرانه توشون جاری باشه! بعد ديگه گذشت و عصر رمانتيک به سر رسيد و ديگه حتا اگه شيلنگ هم از آسمون آويزون میشد، خبری نبود! حالا اما انگار دورهی آخرالزمون شده! چون ديشب ساعتای نصفه شب اينطورا بود که اساماسام صدا کرد که: يه نگاهی به پشت پنجره بنداز، ازون برفا که دوست داری. فرستنده کی بود اونوقت؟ آخرين آدمی که ممکن بود همچين کاری بهش بياد در زندگانی: آقای فاز دو! ××× ديدی خوندن بعضی پُستای بعضی وبلاگا همينجوری الکی الکی و به همين سادگی نيست؟ يعنی اصن آيينی دارن واسه خودشون بعضی پُستا. اين شکلی که تا میبينی تو يه وبلاگايی يه پستايی هست که دوست داری، زودی پنجرهشون رو مينيمايز میکنی مبادا خدای نکرده چشمت بيفته به آخرای پست و داستان لو بره. بعد بقيهی خوردهکاریهاتو تو نت انجام میدی و دیسی میشی و میری يه ماگ گنده شيرقهوه درست میکنی ميای چارزانو میشينی پشت مونيتور و بسمالله. يه وقتايی هم کار با يه شيرقهوه راه نميفته، مجبوری متوسل شی به چای و کيک بیبی يا يه ظرف ميوه يا چهمیدونم چيپس و ماست و اينا. گاهی هم ديگه موقعيت خيلی ويژهای پيش مياد، اونوقت منوی پست-خونیت میشه يه ظرف گنده سالاد به جای شام، که ديگه آخراش بايد با جوونههای ماش و ذرتهای باقیمونده و نخودفرنگیهای ته ظرف اونقد يواشيواش ور بری و بازی کنی تا پُسته تموم شه و همچين يه لبخند سير رضايتمندانه پهن شه روی صورتت. بعد من اصن میميرم واسه اين پُستای سالادی! |
|
Comments:
هه...من همه جورش رو تجربه کردم، جز سالادی... اصلن تجربه سالادی نداشتم. ولی چسبناکترینشون ماله شیر نسکافه یی ها بوده
آقا اين پستِ كه اندازهش به اندازه كامنتهای ساسان بود كجا رفته؟!
Post a Comment
|