Desire knows no bounds |
Friday, January 18, 2008
داريم با آقای دوستم حرف میزنيم. حرف فيلم و ايناست که میگه: اين آرشيوتو بده من بذارم تو خونهم خوشگل شه. میگم: خوب آرشيومو میدم تو بذاری تو خونهت خوشگل شه. میگه: جدی؟؟؟؟؟؟؟ میگم: وا، آره خوب، جدیتر حتا. میگه: اوی کره بز، دوباره چی دلت خواسته؟
... چند دقيقه بعد که هنوز داريم حرف میزنيم، چندتا رفتار از-خود-گذشته-گانهی ديگه در راستای همون اهدای آرشيو فيلم و اينا از من سر میزنه. آقای دوستم میگه: ديگه کم کم دارم نگران میشم. بدبختی گروه خونمون هم به هم میخوره. میپرسم چهطور؟! میگه آخه غلط نکنم ايندفه کُليه مُليهای چيزی میخوای!! |
پ.ن: البته منظورم این نیس که ایشون تک هستن و ایناو منظورم انه که فقط یکی همچین اسمی داره.
dare az in aghaye doostet khosham miadaa, khoob shenakhte to ro.