Desire knows no bounds |
Wednesday, April 23, 2008
گاهی زندگی میشود پارهخطهايی که بايد از يکیشان بپری روی آن ديگری و همينطور تا ته. هيچ خط ممتدی نيست که بتوانی رويش تمرکز کنی، دنبالهاش را بگيری بروی يا چهمیدانم، لااقل در امتدادش کورمال کورمال راهت را پيدا کنی. بعد نتيجهاش اين میشود که آدم پناه میبرد به کاناپهی سبز و آنتو جا خوش میکند ساعتها و جُم نمیخورد و میخواند و میخواند و میخواند و گوش میدهد میبيند و يک خط هم نمینويسد. يک همچين وقتهايی کاناپهی سبز میشود قايق نجات و آدم را از ميان تمام پاره خطها و خطها و ناخطها نجات میدهد مینشاند سر جاش.
|
Comments:
Post a Comment
|