Desire knows no bounds |
Friday, April 25, 2008
ازونجايی که اصولن من برای هر اتفاق شکمانهای پايهم:
يکی از بساط مورد علاقهی من به هنگام فيلمبينیهای شبانه، دلستر هلوئه با ترکيب بادوم زمينی و يه تنقل(لابد به معنای مفرد تنقلات!!) ديگه که معادل فارسیش نمیدونم چيه(چون تو ايران نداريم کلن همچين چيزی و اسم خاور دوریش هم سِمبهست!) که يه ترکيب طعمی تند و تيز بینظيره و جون داده واسه فيلمهای محترم سر و ته دار. اما خوراکی فيلمای ژانر فان و پسرخاله فرق میکنه. معمولن با چای و کيتکت شروع میشه و به سالادی، سيبزمينی سرخکردهای چيزی میرسه. يه وقتايی هم که مصالحش موجود باشه، سيبزمينی رو میشه تو آبِ گوشت پزوند، بعد حلقه حلقهش رو تو روغن يه تفت ملايم داد به اضافهی مقاديری فلفل قرمز و سبزی معطر، جون میده واسه فرندز-بينی و محصولات مشابه. ديگه کسادترين حالتشم همون چيپس و ماست خودمونه، از مزمز گرفته تا پرينگلز بهاضافهی ماست موسير چوپان. حالا ديگه هيچکدومش اگه نبود، میشه گوجه فرنگیای، کرفسی، سيبی چيزی گاز زد و فيلم رو گذروند به هر طريقی. گوجه سبز، انگور قرمز بیدونه، خربزه، خرمالو، انار دون کرده و ذغال اخته هر کدوم بسته به فصلشون مخصوص پروانهگیهای پای مونيتورن. بعد بايد اعتراف کنم تو اوج فرندز-بينیهام، کار من حتا به شبی يه تغار آبدوغخيار خوری هم کشيده بود بسکه اينا میخوردن، آبدوغخيار غليظ با سبزیخوردن خورد شدهی تازه توش و کشمش سبز مفصل و چند پر گل محمدی و مقادير قابل توجهی گردو و کلی يخ! |
به خدا.