Desire knows no bounds |
Thursday, August 7, 2008
فکر میکنم بايد يک بلايی سرم آمده باشد.. يک مثلِ امروزهايی فکر میکنم بايد يک بلايی سرم آمده باشد.. وگرنه مرا چه به اين دلدلکردنهای مدام.. به اين تنداغیهای بیهوا.. به اين لبخندههای گل و گشادِ بیعاقبت..
نگرانمم بسکه يک مثلِ امروزهايی خيال میکنم يک بلايی سرم آمده.. |
Comments:
ایشالا همیشه لبات پر لبخند باشه و دلت شاد.
ایشالا پیر شی!
والا منم این روزها اینجوریم بهار هم نیست که بگیم کار طبیعته.
همه همینطورن.فکر کنم به خاطر اوضاع بی سرو سامان این مملکته .راستی من همیشه پستاتو میخونم.جالب و راحته .به نظرم یه جورایی کانسپچوال قشنگه.
به دل گویم که چون مردان صبوری کن دلم گوید/نه مردم نی زن گر از غم ز زن تا مرد می دانم
Post a Comment
|