Desire knows no bounds |
|
Tuesday, December 9, 2008
بريدهشده از میميرم میکاهم ناکامم
دوربین ِ کارگردان همانند آب جاری در آبراهه در فضا جاری میشود. و وولف نویسنده انگار که ذرههای هوا باشد، بهدلخواه در همهجا پرواز میکند و به همهجا سرک میکشد؛ اوج پیوند تکنیک و ذوق هنری. در اینشیوه گمان نمیکنم استادتر از وولف در تاریخ ادبیات بشود سراغ گرفت. او یکفصل تمام از کتاب را انگار که خودش در مقام راوی و نویسندهی کتاب باشد و نباشد -همانطور که هوا هست و نیست- روایت میکند، جسمانیتاش را بخار میکند و و در دل تمام فضاها و اشیا نفوذ میکند. چندینصفحهی ابتدایی ِ «خانم دالووی» را هم سراغ داریم، آنجا که خود را از وجود خانم دالووی بیرون میکشد، بهخیابان پرواز میکند، بهدنبال اتومبیل ملکه روان میشود، به آسمان پرواز میکند و همراه هواپیما میگردد، به درون پارک سقوط میکند و لحظاتی همدم آدمهای توی پارک میشود. تفاوتی عظیم و فاصلهای پرناشدنی هست میان اینشکل توصیف از جهان بیرون با آنشکلی که خالق از جایگاهی سفت و محکم، و با نگاهی مقتدر تمام فضا و مکان و آدمها را بهمانند منظرهای در دوردست توصیف کند. در بیان سینمایی ِ زویاگینتسف هم که ترجمان تصویری همان نوع نگاه وولف است، دوربین او صرفن یک اتفاق (جاریشدن آب در آبراهه) را بهنظاره نمینشیند، جاریشدن را جاری میکند. در جایی دیگر هم که قرابت عجیبی با سطور وولف دارد، وقتی پزشک در ِ خانهی حالا دیگر متروک را از بیرون میبنند، دوربین درون خانه میماند و در خانه به حرکت سیال خود ادامه میدهد. ××× "چنین بود که زیبایی حاکم بود و سکون و آندو با هم بهزیبایی شکل میبخشیدند، شکلی که زندگی از آن رخت بربسته بود." زیبایی حاکم است و در عینحال زندگی از آن رخت بربسته است. رابطهی پیچیدهای از همنشینی و جدال ِ زیبایی و زوال در کار است. حضور زیبایی و ترس از زوال، درعینحال گونهای زیبایی در خود ِ زوال و ویرانی. توصیفهای وولف بهغایت زیباست، اما سراسر ِ فصل «زمان میگذرد» حکایت ِ مرگ و نیستی است. فصل جاریشدن ِ آب در آبراهه هم در اوج زیبایی و در عینحال روایت زوال و ویرانی است. این جدال و همنشینی توأمان بهسراسر آثار این دو تسری یافته است. تصویر در دو فیلم «تبعید» و «بازگشت»، همیشه در اوج زیبایی و توازن است، سرشار است از قابها و رنگهای زیبا، اما تصاویر زیبا راوی زیبایی نیستند. |
|
Comments:
Post a Comment
|