Desire knows no bounds |
|
Saturday, February 7, 2009
گاهی مینشینم به شخم زدن اینجا، مرداد هشتاد و هفت، اسفند هشتاد و پنج، مهر هشتاد و شش...
نوشتهها هستند، همین جور ردیف زیر هم، با تاریخ و ساعت، و کامنتها. مثل سنگ قبرها، همان جور به نظم، همان جور با تاریخ تولد و وفات، همان جور با یک عالمه حرف و باز در سکوت، با همان گلهای پرپر، سینیهای حلوا و خرما، شمعهای نیمسوخته. نوشتهها، بیوفایند. به تو که میخوانیشان نمیگویند که نویسنده برای نوشتنشان چه کشیده. نمیگویند که فلان نوشته که ده جا لینک خورده و یک عالمه کامنت گرفته، حاصل کدام شبگریه بوده، کدام شبی مردن و صبح، باز زنده شدن. نمیگویند نوشتههای بیرمق، نوشتههای قدر نادیده، تکافتاده، متروک، از کدام لحظههای شوق آفرینش آمدهاند، لحظههایی که سرد شدند در خوانده نشدن، نافهمیدن. نمیگویند فاصلهی بین دو نوشته اگر از یک روز رسیده به یک ماه، از سی شب و سی روز ناگوار بوده، از آن وقتهایی که آنقدر همهمه هست توی سرت که صدای خودت را هم نمیشنوی، یا از آن وقتهای نفسگیر که سترون میشوی، بیزایش، بیکلمه، بیاثر. یا اصلا رفتهای سفر، دلات خوش بوده و سرت گرم، نیاز نداشتی به نوشتن هیچ. نوشتهها بیوفایند، پردهای آهنی که کنار نمیرود، سنگی خوشنقش و نگار، که به تو نمیگوید آنکه آن زیر خوابیده، که بوده، چه کرده، و چهقدر از اندوه و لبخند دنیا سهم بردهست. ... دارم فکر میکنم که سهم ام از خیلی از آدمهای دوستداشتنیام، شده نوشته. دارم فکر میکنم که چه دست سخاوتمندترین نوشتهها هم از تو، دانستن تو خالیست. [+] |
|
Comments:
uhum...
http://lahhzeh.blogfa.com/post-597.aspx
جالبه! من با این که بیشتر نوشتههات را از بر هستم اما دقیقا دیشب دوباره آرشیوت را شخم زدم، داشتم اولین پستهای آرشیوت را البته اونهایی را که اینجا در دسترس هستش میخوندم و با خودم فکر میکردم 3و4سال قیب رمنس خونت بالاتر بوده:ی و بعد یکهو قلبم چلونده شد و فهمیدم چرا این قدر عاشق نوشتههای "آیدای آهو نمیشوی" هستم.
3و4سال قبل:-)
علاوه بر نوشتههات لینکهای انتخابیت هم حرف نداره مثل همین.
ممم ... خوب میدونی این نوشته منو یاد کدوم پست میندازه ؟ : خدا لعنت کنه اونی که قلم و از ما گرفت و کی برد و داد دستمون .
Post a Comment
|